۱۳۹۰ دی ۳, شنبه

در ستایش کنشهای کوچک ایستادگی، واسلاو هاول

برگردان: عمار ملکی

مقدمه مترجم: پیش گفتار کتاب کنشهای کوچک ایستادگی که در بهار سال 2010 منتشر گردید (و بخشهایی از آن توسط نگارنده ترجمه و منتشر شد)، به قلم واسلاو هاول نوشته شده بود. ترجمه این پیش گفتار کوتاه که درباره اهمیت کنشهای کوچک ایستادگی مدنی در راه مبارزه با استبداد و خودکامگی است، بمناسبت درگذشت واسلاو هاول و به احترام و یاد وی تقدیم خوانندگان میشود.



در سال 1978 رساله ای را به نگارش درآوردم که در آن به بررسی مساله مغفول مانده "قدرت قدرت-نداران"(1) پرداختم. من در آنجا شرح دادم که اگر هر یک از ما – حتی با وجود یک دولت به شدت سرکوبگر - تصمیم به مقابله با دروغهای اطرافمان بگیریم و با خود عهد ببندیم که زندگیمان را بر اساس راستی قرار دهیم، به چه فواید بیشماری دست خواهیم یافت.
بسیاری گفتند که آن سخنان، اثر ادبی یک دون کیشوت ساده لوح اهل چک میباشد که بیهوده خیالبافی میکند. تردیدهای دیگران به دلایل مختلفی درست بنظر می رسید. لئونید برژنف رهبر شوروی که ده سال قبل تانکها را به چکسلواکی گسیل کرده بود تا به اصلاحات سیاسی پایان دهد، هنوز در کاخ کرملین بر سر قدرت بود. جنبش همبستگی، که پیروزیهای چشمگیرش در کشور همسایه، لهستان، در برابر حاکمان منفور وقت، میلیونها انسان دیگر را نیز تشویق به تلاش برای آزادی در سالهای بعد کرد و باعث گشایش در دیگر کشورهای اروپای شرقی شد، هنوز بوجود نیامده بود. من مانند بسیاری دیگر از دوستانم سالهایی را در زندان گذرانده بودم و دوباره در سالهای بعد از آن نیز زندانی شدم.
اما با این وجود، فقط یازده سال بعد از آنکه من درباره آنچه که مردم عادی می توانند با زندگی بر مبنای راستی بدست آورند نوشته بودم، پیروزیهای شگفت آوری در سراسر منطقه و از جمله کشور خودم را شاهد بودم. در آن چه که بعنوان انقلاب مخملین مشهور شد، مردمان کشورم بر علیه خشونت رسمی به مبارزه برخواستند تا که سرانجام توانستند آن ساختار دروغ که تسخیرناپذیر بنظر میرسید را در نوامبر سال 1989 فروبریزند. آری در یک هفته تمامی آن عظمت فروپاشید. بعد از انقلاب، من این افتخار را داشتم که رییس جمهور کشورم شوم تا که به سمت دوران دموکراتیک حرکت کنیم.
امروز، میلیونها نفر در سراسر جهان در شرایطی زندگی میکنند که احساس میکنند هیچ تغییر مثبتی برایشان امکان وقوع ندارد. اما آنها باید بیاد بیاورند خیزشهایی که در سراسر اروپای شرقی در سال 1989 آغاز شد، نتیجه کنشهای فردی تعدادی از مردمان عادی بود که نهایتا، تغییر را غیر قابل اجتناب ساخت.
در دوران زندگی ام، من بارها شاهد بودم که کنشهای کوچک ایستادگی، چه تاثیرات عظیم و غیرقابل باوری داشته که هیچ کس در لحظه انجامش آن نتایج را پیش بینی نمی کرده است. کنشهای کوچک ایستادگی تنها روایت دیروز و امروز نیست بلکه من باور دارم که تعیین کننده فردا نیز خواهند بود.

واسلاو هاول، پراگ – مارچ 2010.

1- power of the powerless

۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

درباره سکوت اعتراضی

عمار ملکی
ammarmaleki@yahoo.com

تقدیم به احمد زیدآبادی، آنکه ارزش سکوت فعالانه را به ما آموخت



در شرایطی که امسال شرایط خفقان در دانشگاههای داخل ایران بدتر از همیشه بود و فضای سیاسی داخل کشور در یک سکوت پادگانی به سر می برد و از طرف دیگر جو حاکم بر فضای مجازی در هفته های اخیر متاثر از بحث و جدل درباره مواضع مختلف پیرامون تهدید نظامی و خطر جنگ بود، شبکه ای از فعالان دانشجویی خارج از کشور، در پاسداشت هفته دانشجو، اعلام کردند که در یک حرکت نمادین، یک روز به سکوت اعتراضی در فضای مجازی اقدام می کنند (1). در فراخوان این پیشنهاد ذکر شده بود که مخاطب این اقدام نمادین بیشتر فعالان و افراد خارج کشور هستند تا روز 22 آذر که آخرین روز هفته دانشجو هم بود، به شکلی نمادین در شبکه های اجتماعی مجازی، که این روزها اصلی ترین مکان حضور و ارتباط ایرانیان خارج کشور است، در اعتراض به سکوت اجباری حاکم بر ایران و "نداشتن حق حرف زدن" در کشور، سکوت کنند. در فراخوان فیس بوکی این پیشنهاد آمده بود "ما بیشمار نیستیم اما همراه هستیم. ما چه ده نفر باشیم و چه هزار نفر و چه هزاران نفر، نشان خواهیم داد که کوچکترین "کنش اعتراضی" خود را انجام می دهیم و اگر قرار باشد مثل دیگران سکوت کنیم، آنرا به یک کنش اعتراض جمعی تبدیل می کنیم."
این فراخوان در یک فرصت کوتاه و از یک هفته قبل توسط تعدادی از سایتها منتشر گردید و تنها سه روز مانده به 22 آذر برای آن یک فراخوان فیس بوکی ایجاد شده بود. در این مدت کوتاه و تا روز 22 آذر، حدود سیصد نفر اعلام کرده بودند که با آن همراه خواهند بود.
من بعنوان یکی از کسانیکه با این کنش نمادین اعتراضی همراه بودم، نکاتی را که مشاهده کردم و برای جمع بندی مفید میدانم ذکر میکنم. آنچه مرا به نوشتن این مطلب در مرور این کنش کوچک و نمادین ترغیب کرد، آموخته ای از معلم بزرگوارم شهید هدی صابر بود که همواره توصیه میکرد که "یک مثقال عمل"، "یک خروار جمع بندی" میخواهد.

1- تصمیم چند صد نفر برای یک روز سکوت آن هم در فضای مجازی با اعتراض هایی نامتناسب با این اقدام نمادین مواجه بود. تا آنجا که بعضی این سکوت را خیانت به خون شهدای جنبش و مبارزان زندانی دانستند! انتقاد دیگری که بسیار شنیده میشد این بود که نتیجه و فایده این سکوت چه خواهد بود. بعضی نیز میگفتند که سکوت چیزیست که حاکمیت سرکوبگر از آن استقبال میکند و اساسا مطلوب آنهاست. بعضی نیز این انتقاد را طرح میکردند که سکوت را نباید اساسا به فضای مجازی تعمیم داد چرا که ذات این فضا با نوشتن و تبادل نظرات زنده است و سکوت در آن بی معناست.
بنظر میرسد که این انتقادات بیشتر ناشی از سو تفاهم و یا اشتباه گرفتن مسائل مختلف حاصل شده است. سکوت "یک روزه" و نمادین عده ای از افراد در شرایطی که هفته ها بود فضای مجازی و رسانه ها سرشار از حرفهای اختلاف انگیز افراد و گروههای مختلف بود، با هدف اینکه افراد از گروههای مختلف را برای یک کنش بسیار ساده متحد کند، وقتی که خیانت خوانده شود، نشان دهنده وضعیت عصبی و مدارا ستیز حاکم بر فضای مجازی ست. آن هم متهم کردن کسانیکه بسیاری شان از فعالان مدنی و دانشجویی خوشنام بوده و سالهاست که تمام دغدغه شان مسائل و گرفتاریهای ایران است. اتفاقا یکی از هدفهای سکوت اعتراضی این بود که حداقل برای یک روز، افراد یکدیگر را به خیانت و بلاهت متهم نکنند که ظاهرا بعضی ها این یک روز را هم تحمل نکردند. آفتاب آمد دلیل آفتاب، که چرا گاهی در فضای مجازی نیاز به سکوت داریم.
اما برای پاسخ به سوال درباره هدف و فایده این حرکت، باید تفاوت بین هدف سیاسی و هدف استراتژیک یک حرکت نمادین اعتراضی را شناخت. هدف سیاسی شرح آن چیزی است که گروه میخواهند انجام دهند که در این مورد، سکوت یک روزه در فضای مجازی و رسانه ها بود. اما هدف استراتژیک چیزیست که گروه میخواهد از کنش اعتراضی و نمادین بدست آورد(2). هدف استراتژیک سکوت اعتراضی، به خود آوردن افراد و نیروهای سیاسی خارج از کشور در ضرورت انجام یک کنش جمعی و همچنین جلب توجه و درگیر کردن افراد در فضای مجازی نسبت به اهمیت مساله اعتراض جمعی بود. ویژگی سهل و ممتنع بودن این کنش نمادین، خود باعث جلب توجه بیشتری شد. از سوی دیگر پیشنهاد دهندگان از ابتدا اعلام کرده بودند که قرار نیست شق القمری شود و این حرکت تنها هدفش انجام یک اعتراض نمادین «جمعی» است به "نداشتن حق حرف زدن" در ایران تا "که ببینیم اگر با حرف نمیشود، آیا با سکوت میتوانیم در کنار هم قرار بگیریم".
اما در پاسخ به کسانیکه میگویند سکوت همان چیزیست که حاکمیت میخواهد، باید یادآور شد که آنچه اصلی ترین خواسته حاکمیت سرکوبگر است، اختلاف و همراه نبودن افراد، فعالان و نیروهای منتقد با یکدیگر است. یقین بدانید که یک "سکوت جمعی" بیشتر از بلندترین فریادهای فردی و اختلاف افکن میتواند یک حکومت استبدادی را مضطرب و مشوش کند.
اما اینکه گفته شده اساسا ماهیت فضای مجازی با نوشتن و سخن گفتن معنا و هویت می یابد، اتفاقا خود دلیلی است که فضای پر هیاهو و جنجالی آن را گاهی فقط با یک سکوت جمعی بتوان متوقف کرد و آنرا متوجه جار و جنجالهای بیهوده اش کرد. ضمنا مگر نه این است که گاهی صفحه اول یک روزنامه – که ماهیتش با نوشتن و کلمات سرشته شده است- را برای نشان دادن اعتراضی نمادین، سفید چاپ میکنند؟

2- تا جاییکه من دنبال کردم، این فراخوان از اطلاع رسانی سایتها و رسانه های اصلی سبز (کلمه، جرس، رسا) که معمولا بطور هماهنگ روی اقدامات مشابه تبلیغ میکنند برخوردار نبود. در اصل این رسانه ها متن فراخوان، و پوسترهای این کنش نمادین را منتشر نکردند درحالیکه فراخوان های مشابه، مانند "دوشنبه های اعتراض" که آن هم اقدامی نمادین بود و توسط آقای مصطفی تاجزاده از زندان پیشنهاد شده بود، را بطور وسیع و ویژه ای پوشش داده بودند. علیرغم این مساله، نکته مهم و ارزشمند پیشنهاد سکوت اعتراضی در این بود که فراخوان آن در رسانه های دیگری با گرایشات کاملا متفاوت منتشر گردید (سایت روزآنلاین، سایت ندای سبز آزادی (از رسانه های سبز)، سایت اخبار روز (نزدیک به گرایش چپ)، سایت دانشجونیوز (نزدیک به جنبش دانشجویی)، سایت خودنویس (با نگاه انتقادی به سایتهای سبز)). همچنین در عمل دیده شد که افراد و فعالانی که با این حرکت نمادین همراه شدند، از گروههای مختلف فکری بودند و از این رو میتوان گفت تا حدی به هدف نمادین خود دست یافت. از واکنشهایی که در روز سکوت اعتراضی و روز بعد از آن در محیط فیس بوک دیده شد، بنظر میرسید که علیرغم اطلاع رسانی محدود، اما این اقدام نمادین در حد قابل توجهی جلب توجه نموده بود مخصوصا که فعالان دانشجویی- مدنی سرشناسی را با خود همراه داشت.

3- بعنوان یک تجربه شخصی میتوانم بگویم که یکی از نقاط مثبت این کنش اعتراضی برای کسانیکه با آن همراهی کردند، مراقبه و خویشتنداری – حتی برای یک روز– در برابر انتقادات تند و نوشته های تمسخر آمیز دیگران در روز سکوت اعتراضی بود. در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی یکی از عادتهایی که وجود دارد، جدالهای کلامی و گاه پاسخ دادن های تند و تیز در برابر نظرات انتقادی دیگران است که یک روز سکوت، خود تمرینی برای این خویشتنداری بود. در ضمن از نظرات و نوشته های بعضی افراد در روز بعد میشد حدس زد که یک روز سکوت در فضای مجازی تا چه اندازه برای بسیاری از ما سخت شده است و ظاهرا این حضور دائمی در این فضا – مخصوصا برای کسانیکه در خارج کشور زندگی میکنند – به شکل یک عادت گریزناپذیر درآمده است. از اینرو شاید گاه دوری کردن از این فضا برای تامل درباره فعالیتهای دیگری که هر یک از ما برای کمک به داخل کشور میتوانیم انجام دهیم، بی فایده نباشد.

4- بسیاری از کسانیکه بدنبال نتیجه و فایده این اقدام بودند، به این مساله توجه نمیکردند که یک کنش باید ابتدا انجام شود تا بتوان درباره اثرات آن به تجزیه و تحلیل نشست. یک کنش اعتراضی باید همراهانی داشته باشد تا نتیجه ای از آن حاصل شود. در کنشهای اعتراضی هیچ کس از ابتدا نمیتواند بطور قطعی بگوید که چه تاثیر مهمی از آن حاصل خواهد شد. آنچه مهم است واضح بودن شیوه، مخاطب و هدف حداقلی یک کنش اعتراضی است. از اعتراضات مدنی اگر انتظارات کوتاه مدت و اعجاب انگیز داشته باشیم، هرگز نتیجه ای حاصل نمیشود. در اعتراضات مدنی، واضح بودن عمل اعتراضی، قابل انجام بودن و استمرار است که میتواند نتیجه بخش باشد. اتفاقا نقطه قوت سکوت اعتراضی این بود که مشخص میکرد قرار است چه کاری، در چه زمانی، در کجا، توسط چه کسانی و با چه هدفی انجام شود.

5- یکی دیگر از ویژگیهای این حرکت در مقایسه با دیگر کنشهای اعتراضی پیشنهاد شده در یک سال اخیر این بود که این حرکت بطور واضح مخاطبش، فعالان و ساکنان خارج کشور بودند چرا که هدف آن یک نوع اقدام نمادین جمعی در همدلی با هموطنان داخل کشور بود. البته یقینا شرمگینانه است که در فضای آزاد فعالیت جمعی در خارج کشور، برای ایجاد یک کنش جمعی نیاز باشد که همه به سکوت دعوت شوند، اما واقعیت این است که متاسفانه فضای باز و آزاد الزاما باعث همراهی و هم افزایی فعالان ایرانی نمی شود. کاش فرهنگ کار جمعی در ما کمی بهتر بود و بر سر هر اختلاف کوچک در دیدگاههایمان، به جنجال و اتهام و برچسب زدن به یکدیگر دست نمی زدیم، تا که در این روزهای سکوت اجباری در داخل کشور، ما یک صدای بلند از مطالبات و مقاومتهای مردمانمان می بودیم. اگر با خود رو راست باشیم، ظاهرا ما در این زمینه مفلوج شده ایم و از حرکتی موثر و رو به جلو ناتوان مانده ایم و انگار نیاز به فیزیوتراپی داریم! به همین دلیل حتی از کوچکترین حرکتهایی که بتواند این بیماری را کمی درمان کند، مجبوریم استقبال کنیم یا که حداقل آن را نکوبیم. بقول احمد زیدآبادی ]که سالها پیش در ستایش سکوت نوشته بود و در آن زمان هم عده ای او را سرزنش کردند[، "در فضاي موجود كه هيچ عمل، اقدام يا فعل سياسي مشترك از جانب منتقدان صورت نمي‌گيرد، از نظر من، اعلام سكوت دسته جمعي، يك اقدام مشترك كم هزينه است كه مي‌تواند راه را بر اقدام‌هاي مشترك بعدي هموار كند و اين در واقع جنيه فعالانه اعلام سكوت است"(3).

6- این اقدام نمادین یک فایده دیگر هم داشت. این حرکت که بعضی آنرا مسخره ترین حرکت اعتراضی در تمامی این سالها دانسته بودند، نشان داد که ظاهرا پتانسیل بالایی برای حرکتهای جدی تر وجود دارد. آن معترضانی که این اقدام را بسیار بی فایده و نشانه انفعال دانستند، اگر صادقانه انتقاد کرده باشند، باید حاضر به همراهی در کنشهای اعتراضی جدی تر و انرژی بر باشند. خوب اگر این کنش نمادین، محکی از اعلام آمادگی برای اقدامات جدی تر بوده باشد، باز هم باید آن را قدر دانست.

7- یقینا نقاط ضعف این حرکت هم کم نبوده است که بطور نمونه میتوان از برنامه ریزی و اطلاع رسانی دیرهنگام، ابهام در مشخص کردن هدف دقیق این اقدام نمادین برای مخاطبان و عدم امکان ثبت و اندازه گیری کردن میزان فراگیری آن نام برد. کاش منتقدان این حرکت نیز یک تحلیل انتقادی از ضعف ها و ایراداتی که بر آن وارد میدانند ارائه کنند تا بتوان با مقایسه دیدگاههای مختلف به جمع بندی بهتری رسید.

کلام آخر آنکه نقل قول میکنند که بزرگی در پاسخ به سوال "چه باید کرد" گفته است، "هر کس هرچه می گوید، عمل کند". سکوت یک روزه اعتراضی در فضای مجازی هر ضعفی داشت، اما تمرین کوچکی بود برای یک مثقال عمل جمعی. امید که از این پس آن کنشی که قرار است اتحاد بخش ما باشد، کاری بزرگتر از سکوتمان باشد تا بیش از این شرمنده هموطنانی که در سخت ترین شرایط در حال ایستادگی و پایداری در برابر ظلم و نابرابری هستند، نباشیم.

پی نوشت:
1- "سکوت برای اعتراض"، پیشنهاد شبکه دانشجویی پاسداشت هفته دانشجو

2- ﻫﺪف ﺳﻴﺎﺳﻲ و ﻫﺪف اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻓﻌﺎﻟﻴﺘﻬﺎي ﺑﻲ ﺧﺸﻮﻧت، رابرت باروز

3- سکوت هم بی هزینه نیست، احمد زیدآبادی، شهریور 1386

۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

خیزش سوریه و شاخصهایی برای مقایسه

خیزشهای کشورهای عربی باعث شگفتی جهانیان و بخصوص آن دسته از تحلیلگران سیاسی گردید که پیش تر تصور میکردند مردم این کشورها، دغدغه آزادی و دموکراسی ندارند و از حضور حکومتهای استبدادی در کشورهایشان ناراضی نیستند. وقتی که این خیزشها تک تک کشورهای منطقه را فرا گرفت و به موجی منطقه ای تبدیل شد، این سوال مطرح بود که چه عامل مشترکی باعث بروز اعتراضاتی مشابه در این کشورها بر علیه حاکمان دیکتاتور گردید؟

از یافته های یک پژوهش که بلافاصله پس از ظهور انقلاب تونس بر روی بعضی شاخصهای اندازه گیری شده توسط موسسه اکونومیست (1) انجام دادم، یک شاخص مقایسه ای معرفی و تبیین شد (2) که عامل مشترک خیزشهای کشورهای منطقه از ایران تا تونس و از مصر تا سوریه را توضیح میداد. یکی از محاسن این شاخص این بود که بر مبنای داده های عینی و بر پایه نظرسنجی های عمومی محاسبه شده بود و از اینرو تنها بر پایه یک تحلیل ذهنی استوار نبود. معمولا یک شاخص، زمانی قابل اتکا و اعتماد خواهد بود که بتواند یک پدیده رخ داده را توضیح دهد و فراتر از آن، تا حدی قدرت پیش بینی پدیده های احتمالی آینده را نیز داشته باشد. شاخص مورد نظر از این توانایی برخوردار بود چرا که وقتی انقلاب تونس به پیروزی رسید، بروز اعتراضات مشابهی در مصر، یمن، لیبی، سوریه و دیگر کشورهای منطقه را پیش بینی میکرد.

شاخص مورد اشاره را که میتوان شاخص «کمبود دموکراسی» (3) نام نهاد، اختلاف میزان «عرضه دموکراسی» توسط حکومت و «تقاضای دموکراسی» توسط مردم را نشان میدهد. اگر تقاضای دموکراسی در حد نسبتا بالایی باشد اما عرضه دموکراسی کم و ناچیز باشد، پتانسیل بروز نارضایتی و اعتراض بیشتر خواهد بود. بر این اساس انقلاب های دموکراسی خواهانه بدنبال این هدف خواهد بود تا اختلاف بین عرضه و تقاضای دموکراسی را کم کند. در نمودار یک، «شاخص کمبود دموکراسی» و اختلاف بین عرضه و تقاضای دموکراسی در کشورهای ناآرام منطقه (و چند کشور اسلامی دیگر) مشاهده میشود.



همانطور که در نموادر یک مشاهده میشود، شکاف بین تقاضا و تامین دموکراسی در کشور سوریه یکی از بالاترین مقادیر در میان دیگر کشورهای منطقه را دارد. کشورهای تونس و لیبی نیز که شاخص کمبود دموکراسی بالایی داشتند، تجربه خیزشهای دموکراسی خواهانه را در ماههای پیش داشتند و توانستند دیکتاتورهای حاکم را ساقط کنند. اعتراضات مشابهی در بعضی دیگر کشورها مثل مصر، یمن، بحرین، اردن و مراکش هم درگرفت که در مصر موجب سقوط دیکتاتور گردید و در دیگر کشورها نیز منجر به آزادی زندانیان، تعهد به اصلاحات ساختاری و یا وعده کناره گیری از قدرت حاکمان شد. در ایران هم یک سال پیش از خیزشهای کشورهای عربی، موج اعتراضات مدنی آغاز گردید که البته با سرکوب گسترده مواجه شد و تا حدی فروکش کرد اما جنبش اعتراضی در ایران هنوز به اشکال و در فرصتهای مختلف خود را نشان میدهد.

اما خیزش اعتراضی در سوریه دو ویژگی دارد که آنرا از دیگر خیزشهای مشابه در منطقه تا حدی متمایز میسازد و تا حدودی موجب شگفتی ناظران سیاسی و افکار عمومی در جهان شده است.
یکی از ویژگیهای آن استمرار در مقاومت و ایستادگی علیرغم سرکوب گسترده و وحشیانه حکومت بشار اسد در برابر تظاهراتهای مسالمت آمیز معترضان است. بطور نمونه وجود تظاهراتهای مشابه در ایران و سرکوب خشونت بار آنها، موجب گردید که مردم تا حد زیادی برای حضور در اعتراضات خیابانی محتاط شوند و نهایتا خیابانها را ترک کنند. اما این اتفاق در سوریه رخ نداد بلکه علیرغم سرکوب خونین و کشته شدن دستکم 100 نفر بطور میانگین در هر هفته (4)، تظاهراتهای اعتراضی تاکنون پس از گذشت 6 ماه هنوز بطور مستمر ادامه داشته است. اگر چه شاید بتوان دلایل مختلفی (مانند روحیه مذهبی شهادت طلبی، روحیه مقاومت و غیرت عربی، ایمان به اینکه اگر بار دیگر بشار اسد بتواند قدرت خود را تثبیت کند دست به کشتار وسیعی خواهد زد و ...) را برای این استمرار در مبارزه ذکر کرد، اما بنظر نگارنده یکی از عوامل مهم آن وجود یک نوع همبستگی اجتماعی در میان مردم سوریه است که موجب شده با وجود هزینه بالای ایستادگی در برابر حکومت، مردم کماکان میدان مبارزه را ترک نکنند. در این رابطه به شاخصی اشاره میکنم که میتواند تایید کننده این ادعا باشد. در یکی از سوالات نظرسنجی موسسه گالوپ از مردم کشورهای مختلف پرسیده میشود که "اگر زمانی با مشکلی مواجه شوید، آیا میتوانید در صورت نیاز بر روی کمک دیگران (دوستان یا اقوام خود) حساب کنید؟". پاسخ به این پرسش توسط موسسه مطالعاتی لگاتوم بعنوان شاخص «احساس حمایت اجتماعی» (5) معرفی شده است. نتایج نظرسنجی گالوپ در سال 2010 (سال پیش از شروع اعتراضات) نشان میدهد که 90 درصد از مردم سوریه به پرسش بالا جواب مثبت داده اند درحالیکه این مقدار برای مردم ایران 62 درصد بوده است. این شاخص برای مردم تونس 82 درصد، مصر 77 درصد و در لیبی 72 درصد بوده است (نمودار دو) (6). وجود میزان بالای این شاخص در سوریه نشان میدهد که احساس حمایت اجتماعی در میان سوری ها بالا بوده و این حس اطمینان از وجود حمایت دیگر افراد در جامعه، باعث شده تا مردمی که در تظاهراتهای اعتراضی شرکت میکنند، اگر چه احتمال صدمه دیدن و دستگیری خود را میدهند، اما از سوی دیگر احساس کنند که از پشتگرمی اجتماعی و پشتیبانی دیگران برخوردار هستند. در شرایط بحرانی، عباراتی مانند اینکه "بیهوده خودت را به خطر نینداز چرا که اگر اتفاقی برایت بیفتد، هیچ کس اهمیت نمیدهد و کاری برایت نمیکند"، یکی از آن جملاتی است که در جوامعی با شاخص پایین «احساس حمایت اجتماعی» بسیار شنیده میشود.



دومین ويژگی بارز اعتراضات سوریه این بوده است که تاکنون علیرغم سرکوبهای گسترده و خونین مردم معترض، آنها به سمت روشهای مسلحانه مبارزه روی نیاورده اند، درحالیکه در لیبی تغییر شیوه مبارزه از اعتراضات مدنی به مبارزه مسلحانه خیلی زود صورت پذیرفت. همچنین در لیبی درخواست دخالت نظامی بین المللی توسط معترضان و نیروهای اپوزوسیون مشاهده گردید در حالیکه معترضان سوریه تاکنون سعی کرده اند که بر شیوه اعتراضات خیابانی غیرقهرآمیز پافشاری کنند و بیشتر خواستار فشارهای دیپلماتیک بین المللی بر حکومت بشار اسد بوده اند. شاید بتوان عوامل و دلایل مختلفی را برای چرایی این ویژگی برشمرد اما من در اینجا میخواهم این مساله را با اشاره به یک شاخص دیگر توضیح دهم. این شاخص که شاید بتوان آنرا «شاخص خوش بینی به کارآیی روشهای بدور از خشونت» نامید، از پاسخ مردم کشورهای مختلف به این پرسش تعیین میشود که " آیا معتقد هستید گروههایی که تحت سرکوب و فشار قرار گرفته اند و از بی عدالتی رنج میبرند، «فقط با روشهای مسالمت آمیز» میتوانند وضعیتشان را بهبود بخشند یا که روشهای مسالمت آمیز به تنهایی کافی نیست؟ (تاکید از موسسه نظر سنجی است)". پاسخ کسانیکه معتقد به گزینه «فقط با روشهای مسالمت آمیز» هستند، مقدار شاخص بالا را نشان میدهد. نتایج نظرسنجی موسسه گالوپ در سال گذشته (پیش از بروز اعتراضات) درباره پرسش بالا، نتایج قابل تاملی را برای کشورهای منطقه نشان میدهد (نمودار سه). در مصر 60 درصد، در تونس 52 درصد و در سوریه 50 درصد از پاسخ دهندگان «فقط با روشهای مسالمت آمیز» را انتخاب کرده اند در حالیکه این عدد در لیبی 41 درصد و در ایران 38 درصد بوده است!! (نتایج ایران نیز مربوط به سال 2008 و پیش از بروز اعتراضات بوده است) (7). شاید این تفاوت در اعتقاد به موثر بودن روشهای مسالمت آمیز بود که باعث گردید خیزشهای مردم تونس و مصر و سوریه (تاکنون) به سمت مبارزات مسلحانه سوق پیدا نکند (اگرچه اساسا پیروزی مردم مصر و تونس در مدت کوتاهی حاصل گردید و مانند سوریه زمان زیادی طول نکشید) درحالیکه مردم لیبی زودتر به سمت مبارزات قهرآمیز روی آوردند.



البته در اینباره یکی دیگر از شاخصهای قابل توجه برای مقایسه کشورهای منطقه، شاخصی است که میزان «پذیرش اجتماعی حمله نظامیان به شهروندان» را نشان میدهد. در این شاخص از مردم پرسیده میشود "آیا حمله نیروهای نظامی به شهروندان در شرایطی میتواند قابل توجیه باشد؟". میزان درصد کسانیکه پاسخ «به هیچ عنوان قابل توجیه نیست» را انتخاب میکنند، شاخصی است که عدم پذیرش سرکوب شهروندان توسط نظامیان در یک جامعه را نشان میدهد. نتایج نظرسنجی موسسه گالوپ در سال 2010 (پیش از شروع خیزشها) در کشورهای مصر، تونس، یمن و لیبی قابل توجه است. در تونس 87 درصد، در مصر 83 درصد، در یمن 86 درصد پاسخ دهندگان بر این باور بوده اند که حمله نیروهای نظامی به غیرنظامیان به هیچ عنوان قابل توجیه نیست درحالیکه این مقدار در کشور لیبی 59 درصد و در ایران 67 درصد بوده است (نتایج ایران مربوط به سال 2008 و پیش از بروز اعتراضات است) (8). متاسفانه این شاخص برای سوریه اندازه گیری نشده است. اما این اختلاف قابل توجه نشان میدهد که بخش بزرگتری از جامعه در کشورهایی مثل لیبی و ایران (و احتمالا در سوریه) حمله نظامیان به غیرنظامیان را در شرایطی موجه میدانند و حاضر به تایید آن هستند. شاید به همین دلیل بود که در تونس، مصر و یمن شاهد برخورد بیطرفانه نظامیان در برابر اعتراضات مردمی بودیم درحالیکه در کشورهای لیبی و ایران (و سوریه) اعتراض مردم توسط نظامیان سرکوب گردید.

نکته بسیار قابل توجه این است که اگرچه خیزش اعتراضی در سوریه تاکنون به شکل اعتراضات مسالمت آمیز بوده و شیوه قهرآمیز به خود نگرفته است، اما نتایج نظرسنجی های موسسه گالوپ در ماههای اخیر (پس از شروع اعتراضات) نشان میدهد که در پاسخ به این سوال که " آیا شما دیروز در اکثر طول روز احساس خشم/نگرانی/اضطراب/ناراحتی داشته اید؟" پاسخ دهندگان سوری، درمیان 144 کشور جهان، رتبه بالاترین میزان احساس خشم، نگرانی، اضطراب و ناراحتی در زندگی روزمره را داشته اند (9). از اینرو بعید بنظر میرسد که مردم سوریه تا برکناری دیکتاتوری بشار اسد از مبارزه کناره گیری کنند اگر چه ممکن است که این حد از خشم نهایتا باعث گردد که شیوه مبارزه آنها تغییر یابد.

کلام آخر اینکه تا وقتی کمبود دموکراسی در کشورهای دیکتاتوری منطقه وجود دارد، بروز خیزشهای اعتراضی برای پایان بخشیدن به دیکتاتوری غیر قابل اجتناب است. ممکن است در بعضی کشورها اعتراضات برای مدتی مهار یا خاموش شود، اما دیر یا زود با یک جرقه مانند آنچه در تونس رخ داد، دوباره آتش زیر خاکستر شعله ور میشود. بدون از بین بردن این شکاف هیچ آرامش پایداری قابل تصور نیست. برای کاهش شکاف میان عرضه و تقاضای دموکراسی، راه مورد علاقه نظامهای استبدادی این است که با حفظ ساختار دیکتاتوری، تقاضای دموکراسی را در میان مردم کاهش دهند که این مساله خوشبختانه با وجود گسترش ارتباطات و فراگیر شدن مطالبه دموکراسی در جهان امکان پذیر نیست. از این رو تنها راه ممکن افزایش عرضه دموکراسی توسط حکومتهای دیکتاتوری است. درنتیجه وقتی حکومتی حاضر به مشارکت دادن مردم در تعیین سرنوشت خود نباشد، شاهد آن چیزی خواهیم بود که امروز در سوریه در جریان است. یقینا دور نیست زمانیکه مردم سوریه با بهره گیری از سرمایه همبستگی اجتماعی، اراده عمومی و مقاومت ستودنی خود این شکاف را از بین خواهند برد و الگویی برای دیگران خواهند آفرید.

پی نوشت:
1- دو شاخص از پنج شاخص مستقل اکونومیست که در این تحلیل مورد استفاده قرار گرفتند عبارتند از: 1- فرآیند انتخابات و تکثرگرایی؛ 2- فرهنگ سیاسی دموکراتیک؛ جهت اطلاعات بیشتر رجوع شود به :
The Economist Intelligence Unit's index of democracy 2008
2- مقاله «خیزشهای منطقه و شاخصهایی که دیده نمیشوند»، عمار ملکی، 18 بهمن 1389 http://www.rahesabz.net/story/32051/
3- در اینجا باید تاکید شود که منظور از واژه دموکراسی در این تحلیل، یک دموکراسی تمام عیار نیست بلکه منظور وجود انتخابات سالم و قبول تکثرگرایی بعنوان شرایط اولیه وجود یک ساختار دموکراتیک است. با توجه به همین تعریف است که در نمودار یک دیده میشود که عراق دارای شکاف کمبود دموکراسی نیست اما این یقینا به معنای وجود یک دموکراسی کارآمد و پایدار در آن نخواهد بود.
4- http://www.bbc.co.uk/news/world-middle-east-14620671
5- Perceptions of Social Support: Percentage who have people to count on
http://www.prosperity.com/prosperiscope/Definitions.aspx
6- Retrieved from the Gallup WorldView database in April, 2011
7- Retrieved from the Gallup WorldView database on September 3, 2011
8- Retrieved from the Gallup WorldView database on September 3, 2011
9- Retrieved from the Gallup WorldView database on September 3, 2011

۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

برای "علیرضا روشن"

خاموشت میکنند
اگر که "روشن" باشی
به خودت نگیر شاعر
میخواهند مصرف نور را کم کنند!
نوری که درویش مجذوبش میشود
چشمان مذهب سیاهشان را میزند
به خودت نگیر درویش
خاموشت میکنند
تا همه راحت بخوابند

عمار ملکی
شهریور ۹۰

علیرضا روشن، شاعر و نویسنده و از تبار دراویش گنابادی است. او را این روزها به بند کشیده اند

۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

باید آموخت اما . .


داستان دردناک و آموزنده آمنه و خواستگار اسیدپاش را میتوان با دیگر داستانهایی که در آن، دو طرف مظلوم و ظالم وجود دارد مقایسه کرد و از آن آموخت به شرطی که تناظر بین دو طرف داستان را درست فهمید. در داستان آمنه، او قربانی و مظلوم یک جنایت است و اسیدپاش جنایتکار و ظالم داستان. آنچه بر آمنه ی مظلوم گذشت را میتوان مشابه داستان ملت مظلومی دانست که گروهی خواستار (بخوانید خواستگار!) زمامداری مردم هستند اما از نظر ملت، آنها خواستگاری ناشایست و بی صلاحیت اند. این خواستگاران حکومت بر مردم، به جای اینکه عدم مقبولیت خود را فروتنانه قبول کنند، قصد میکنند تا خود را بر مردم تحمیل کنند و در واکنشی زشت و وحشیانه بر صورت مردمی که آنها را نخواسته اند، اسید می پاشند تا جسم و جان آنها را بسوزانند و چشم مردم را کور سازند و زیبایی و طراوت ملت را از او بگیرند. این داستان همه اجزایش به داستان آمنه و اسیدپاش شبیه است.
حال وقتی قرار باشد درسی از این داستان آموخت، مردم رنجدیده و سوخته جان باید از آمنه بیاموزند چرا که در جایگاهی مشابه او قرار دارند. آن گروه و حکومتی هم که به جای متانت و ادب در برابر خواسته مردم، رفتار خواستگار بدکردار را از خود نشان میدهد، باید از سرنوشت اسیدپاش این داستان بیاموزد.

مردم میتوانند بیاموزند که وقتی مظلومانه بخاطر «حق نخواستن» مورد یک تهاجم ناجوانمردانه قرار میگیرند و سخت ترین هزینه را متحمل میشوند، باید همچون آمنه برای احقاق حق خود ایستادگی کنند و علیرغم سخت ترین شرایط برای ستاندن حق خود ناامید نشوند و از پا نیفتند تا نشان دهند که میتوان ظالم را به پای عقوبت عمل زشت خود نشاند. تا به اسیدپاش نشان دهند که نمیتوان ظلم کرد و قهقهه رذیلانه سر داد و از مجازات برای همیشه در امان بود.
دومین درسی که آمنه به مردم رنج دیده و سوخته جان می دهد، منش بخشیدن در هنگامه توانایی و قدرت است. بخشش آن کسی که در موضع ضعف و ناتوانی قرار دارد، بیش از آن که از بزرگی باشد از بی چارگی ست. اما آنکس که قدرت دارد و میتواند انتقام بگیرد و میبخشد، رفتارش بزرگوارانه و جوانمردانه است. آمنه خود در مصاحبه اش میگوید که من هفت سال تلاش کردم تا که قدرت قصاص را بدست آورم و بعد بخشیدم. اگر آمنه همان زمانی که اسیدپاش به او ریشخند زده بود و گفته بود که «هیچ کاری نمیتوانی بکنی» میبخشید، ارزش بخشیدنش به عظمت بخشش امروزش نبود. اگر در آن زمان می بخشید شاید رنج هفت سال پیگیری شکایت و پرونده را از دوشش برمیداشت تا که باری اضافه بر تحمل دردهایش نباشد، اما او آن زحمتها را به جان خرید تا هم اجازه ندهد ظالم گستاخ شود و هم اینکه نشان دهد که در هنگامی که میتوانست قصاص کند، نخواست و گذشت کرد. بخشش در هنگام ضعف باعث گستاخی ظالم میشود. شباهت گذشت آمنه در هنگامه قدرت، در عرصه اجتماعی و سیاسی به گذشت و بخشش نلسون ماندلا بعد از پیروزی در مبارزه علیه آپارتاید شبیه بود. ماندلا نیز هنر بخشیدن و خشونت پرهیزی پس از پیروزی و در هنگامه قدرت داری را به دیگران آموخت. رفتار ماندلا کاملا بر خلاف رهبران دیگری در جهان بود که پیش از پیروزی رفتاری بظاهر خشونت پرهیز داشتند اما پس از پیروزی و در هنگام قدرت داری، به خشونت زیادی دست زدند.
سومین درس آمنه این است که ظالم را اگر می بخشی، نباید به گونه ای باشد که او احساس کند هیچ عقوبت و پی آمدی در نتیجه ظلم خود نخواهد دید و این باعث گستاخی و بی پروایی ظالمان دیگر گردد. آمنه با اصرار و تاکید بر طلب دیه یک انسان کامل و واداشتن اسیدپاش به جبران مالی، نشان داد که بخشش به معنای بی تاوان بودن یک جنایت نخواهد بود بلکه گذشت از قصاص، در ازای تلاش برای جبران مافات است.

اما از داستان آمنه و اسیدپاش طرف دیگر ماجرا یعنی کسانی که عملکردشان مانند خواستگار اسیدپاش ظالمانه بوده است نیز میتوانند بیاموزند. آنها قبل از هر چیز باید بیاموزند که عاقبت رفتار ظالمانه، درماندگی، بی آبرویی و شرمندگی خواهد بود. ظالمان همچنین باید بیاموزند که انسانهای مظلوم و جان سوخته، با مقاومت و ایستادگی در راه ستاندن حق خود نهایتا میتوانند به مطالبه خود برسند و ظالمان را در محضر عدالت ببرند و آنها را برای اقدامات زشت و جنایتکارانه شان مجازات کنند. ظالمان همچنین باید از این داستان بیاموزند که اگر چه ممکن است مظلومان مانند آمنه ببخشایند و آنها را از قصاص خشونت بار رها سازند، اما الزاما آخر داستان همیشه اینگونه به پایان نمیرسد. آمنه در مصاحبه خود گفت که من میخواستم اسیدپاش و دیگرانی که ممکن است به اینچنین جنایتی دست بزنند بدانند که به مجازات عمل خود میرسند و من گذشتم، شاید بعد از من نگذرند. ظالمان باید عبرت بگیرند که نمیتوان به امید بخشوده شدن توسط مظلومان به هر نوع بیرحمی و شقاوتی دست زد و از مکافات در امان بود. ظالمان، سرنوشت ذلت بار کسی که بعد از عمل وحشتناک خویش، قربانی را مورد تمسخر قرار داده بود، ببینند و از عاقبت خود بیمناک باشند. ببینند که سرنوشت ظالمان یا به مجازات ختم می شود و یا در صورت بخشوده شدن تباهی و بی آبرویی ماندگار.

از داستان اسیدپاش و آمنه و گذشت و بزرگواری او، همگان و بخصوص صاحبان قدرت باید بیاموزند؛ مظلومان از ایستادگی مظلومان و ظالمان از عاقبت ظالمان. اما اگر کسی جایگاه مظلوم و ظالم را اشتباه بگیرد، از ظالم می خواهد که ببخشاید و از مظلوم میخواهد که درخواست بخشایش کند!. وقتی جای ظالم و مظلوم اشتباه گرفته شود، توصیه به بخشیدن و عدم خشونت نه تنها کمکی به ترویج بخشش و خشونت پرهیزی نخواهد بود، بلکه بر خشم مظلوم و وقاحت ظالم می افزاید.

۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

حاضر نیستم بر سر حق آزادی مردمم معامله کنم

بمناسبت روز جهانی ماندلا

ترجمه و تنظیم: عمار ملکی

تقدیم به احمد زیدآبادی

مقدمه: از دو سال قبل بمنظور تقدیر از تلاشهای نلسون ماندلا در گسترش فرهنگ صلح و آزادی، روز 27 تیر (18 جولای) - زادروز وی - توسط سازمان ملل بعنوان روز جهانی نلسون ماندلا نامگذاری شد. امسال نود و سومین سالگرد میلاد این نماد جهانی مبارزه و ایستادگی مدنی در راه دشوار دستیابی به آزادی، عدالت و دموکراسی است. در یادبود این روز، ترجمه متن زیر که بی مناسبت با شرایط امروز کشورمان هم نیست، تقدیم خوانندگان میشود.

* * *
در تاریخ 31 ژانویه سال 1985 رییس جمهور وقت آفریقای جنوبی، «بوتا»، در مجلس سخنرانی کرد و به ماندلا پیشنهاد داد که در صورتیکه او بکارگیری خشونت بعنوان یک ابزار مبارزه سیاسی را بدون قید و شرط محکوم کند، آزاد خواهد شد. این ششمین باری بود که آزادی مشروط به ماندلا پیشنهاد شده بود. پیشنهادهای قبلی به این شرط بود که او برای زندگی به منطقه ترانسکی – که بر مبنای سیاست جداسازی نژادی تشکیل شده بود- تبعید شود. ماندلا تمامی آن پیشنهادها را بخاطر مخالفت با تاسیس و استقرار چنان مناطقی توسط رژیم آپارتاید رد کرده بود. ماندلا در تاریخ 10 فوریه 1985 به آخرین پیشنهاد آزادی اش پاسخ داد که توسط دخترش «زینزی» در یک گردهمایی عمومی در استادیوم «جابولانی» برای حضار قرائت شد.

زینزی در آن گردهمایی خطاب به حاضران گفت: روز جمعه مادرم و وکیل مان، پدر را در زندان ملاقات کردند تا پاسخ او به پیشنهاد آزادی مشروط توسط رییس جمهور بوتا را دریافت کنند. ماموران زندان تلاش کردند تا مانع انتقال پیام شوند اما نلسون ماندلا علیرغم فشارها پیام خودش را صریحا بیان کرد تا که به اطلاع مردم رسانده شود. او باید خودش اینجا می بود تا با شما درباره پیشنهاد بوتا سخن میگفت. اما او اجازه ندارد که در اینجا حضور یابد. مادرم که سخنان پدر را از نزدیک شنیده بود نیز اجازه نیافته تا امروز با شما سخن بگوید. پدرم و دیگر مبارزان زندانی به همگی شما مردمی که دوستدار آزادی هستید درود فرستادند و اظهار اطمینان کردند که شما مبارزه برای آزادی را ادامه خواهید داد. پدرم و همرزمانش تاکید داشتند که این پیام، اول از همه به گوش شما مردم رسانده شود. آنها میخواستند یکبار دیگر نشان دهند که فقط در برابر مردم، خود را مسئول و پاسخگو می دانند و شما باید نظرات آنها را بطور مستقیم و نه با واسطه بشنوید. پدرم امیدوار است که نه تنها از سوی خودش و همرزمان زندانی اش بلکه از سوی تمامی آنهایی سخن بگوید که در مخالفت با آپارتاید زندانی هستند، از طرف تمامی آنها که اخراج و تبعید شده اند، تمامی آنها که از تبعیض رنج میبرند، تمامی آنها که مخالف تبعیض نژادی هستند و تمامی آنها که سرکوب و استثمار میشوند.

پس از این مقدمه زینزی، پیام نلسون ماندلا را خطاب به مردم قرائت کرد:

"من ]نلسون ماندلا[ یکی از اعضای کنگره ملی آفریقا هستم. من همیشه عضو کنگره بوده ام و تا روز مرگم نیز عضو کنگره ملی آفریقا خواهم ماند...
من متعجب شدم از شرایطی که دولت میخواهد برای آزادی به من تحمیل کند. من یک انسان خشونت طلب نیستم. من و همکارانم در سال 1952 به رییس جمهور وقت، «مالان»، نامه نوشتیم و درخواست کنفرانسی برای مذاکره را مطرح کردیم تا راه حلی برای مشکلات کشورمان بیابیم، اما درخواست ما رد شد. وقتی رییس جمهور بعدی،«استرایدام»، بر سر کار آمد، ما دوباره همان پیشنهاد را مطرح کردیم و دوباره نادیده گرفته شد. باز هم در زمان رییس جمهور بعدی، «فرورد»، ما درخواست کنفرانس ملی برای اینکه تمامی مردم آفریقای جنوبی درباره آینده خود تصمیم بگیرند را پیشنهاد دادیم، ولی آن درخواست هم مورد توجه قرار نگرفت. وقتی تمامی راههای مبارزه و مذاکره بر روی ما بسته شد، ما به سمت مبارزات قهرآمیز تغییر مسیر دادیم. کاش که رییس جمهور بوتا نشان دهد که با رییس جمهورهای پیشین متفاوت است. کاش که او نشان دهد که اهل خشونت نیست. کاش که او نشان دهد که میخواهد آپارتاید را لغو کند. کاش که او محدودیت را از روی احزاب و کنگره ملی آفریقا بردارد. کاش که او به تمامی زندانیان سیاسی و تبعیدشدگانی که مخالف آپارتاید هستند، مجال آزادی بدهد و کاش او تضمین فعالیت سیاسی آزاد را بدهد تا مردم تصمیم بگیرند که چه کسی بر آنها حکومت کند.
من بسیار دوست دارم تا آزادی ام را بدست آورم اما بیش از آن آرزوی آزادی شما مردم را دارم. از زمانیکه من به زندان افتادم، بسیاری شهید شدند، بسیاری برای کسب آزادی رنج و زجر دیدند. من خود را مدیون همسران، فرزندان یتیم شده، مادران و پدران اندوهگین و سوگوار میدانم. من تنها کسی نبودم که در این سالهای سخت و طولانی رنج برده باشد. من هم به اندازه شما زندگی را دوست دارم. اما برای آنکه از زندان آزاد شوم، حاضر نیستم که بر سر حق آزادی خودم و حق آزادی مردمم معامله کنم. من بعنوان نماینده ای از مردم و تشکیلات توقیف شده آنها - کنگره ملی آفریقا - در زندان هستم.
چگونه به من پیشنهاد آزادی داده میشود درحالیکه تشکیلات مردمی مان در توقیف است؟ چگونه به من پیشنهاد آزادی داده میشود درحالیکه برای عبور و مرور آزادانه دوباره دستگیر خواهم شد؟ چگونه به من پیشنهاد آزادی داده میشود درحالیکه اجازه بودن با همسرم که به تبعید اجباری فرستاده شده است را نخواهم داشت؟ چگونه به من پیشنهاد آزادی داده میشود درحالیکه برای انتخاب مکان زندگی ام باید از دولت کسب اجازه کنم؟ چگونه به من پیشنهاد آزادی داده میشود درحالیکه نمیتوانم کار و فعالیت آزادانه ای داشته باشم؟ چگونه به من پیشنهاد آزادی داده میشود درحالیکه شهروندانم مورد احترام قرار نمیگیرند؟
تنها یک انسان آزاد میتواند مذاکره کند. کسی که زندانی است نمیتواند قرار و پیمانی را متعهد شود. من نمیتوانم تعهدی بدهم و تا زمانیکه من و شما مردم واقعا آزاد نباشیم، تعهدی نخواهم داد. آزادی من و شما نمیتواند از هم جدا باشد. من روزی به میان شما باز خواهم گشت."



مرجع:
Mac Maharaj & Ahmad Kathrada (2006). Mandela: The Authorized Portrait. Kansas City: Andrews McMeel Publishing. Page 208.

۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

آقای بهنود؛ با تشخیص و توصیه نادرست پزشک چه باید کرد؟

1- من هم مثل میلیونها نفر بیننده برنامه ی پارازیت، مصاحبه آقای بهنود را دیدم و مانند خیلی ها از سخنان آقای بهنود درباره پیش بینی نتیجه انتخابات آینده مجلس متعجب شدم، اما خیلی جا نخوردم و برآشفته نشدم. چرا که آقای بهنود سابقه گفتن حرفهای «غیر دقیق» درباره مسائل مهم در سالهای اخیر را داشت. درباره این ادعایم شاهد خواهم آورد.
بعد از دیدن آن مصاحبه، از مواضع تندی که نسبت به حرفهای ایشان در سایتها شده بود خبری نداشتم تا اینکه مطلبی از آقای بهنود «در جواب مدعیان پارازیتی» (1) دیدم و متوجه شدم که ظاهرا عده ای از جوانان ایشان را تند و تیز و حتی با ناسزا مورد خطاب قرار داده اند. من در ابتدای این مطلب باید تاکید کنم که هر نوع توهین و ناسزایی در عرصه نقد و اندیشه محکوم است و علاوه بر ایراد اخلاقی وارد بر آن، باعث میشود که فضای نقد به یک فضای احساسی دو قطبی تبدیل شود. آقای بهنود بی تردید یکی از پیشکسوتان عرصه مطبوعات و روزنامه نگاری بوده و هستند . شخصیت آرام و متین ایشان همواره قابل احترام است، اگر چه حتی کسی با نظرات و تحلیلهای ایشان کاملا مخالف باشد. از اینرو من به دفاع از نظرات مخالفان برآشفته این مطلب را نمینویسم بلکه میخواهم سخنان نقل شده در مصاحبه و مقاله شان را نقد کنم و استدلال کنم که سخنان ایشان هم بلحاظ راهبردی اشتباه بوده و هم بلحاظ تحلیلی (و حتی پیش گویی) غیرواقعی است.
تمام حساسیت و بحث و جدلی که درباره سخنان آقای بهنود درگرفته مربوط به بخشی است که ایشان میگوید «حدود شصت درصدی در انتخابات ]آینده مجلس[ شرکت میکنند». آقای بهنود در پاسخ به منتقدان که از این حدس - یا بقول ایشان خبر- خوششان نیامده، داستان پزشک و بیماری را روایت میکند. در آن داستان وقتی بیماری از پزشک میشنود که به مریضی مهلکی مبتلاست، سیلی محکمی بر صورت پزشک میزند و از مطب خارج میشود و آقای بهنود این داستان را مشابه برخورد منتقدان با خود بحساب آورده است.
البته پیش بینی آقای بهنود درباره نتیجه شصت درصدی انتخابات آینده، همانند پیش بینی پزشکی است که رنگ رخساره بیماری که از در مطب وارد شده است را ببیند و بگوید فکر کنم شما سرطان خون دارید!!

2- جناب آقای بهنود؛ اعلام تشخیص شما درباره نتیجه انتخابات آینده دو ایراد اساسی دارد: یکی اینکه مبنایش ضعیف است و دیگر اینکه مخرب است و به جایگاه معترضان ضربه میزند.
چرا مبنایش ضعیف است؟ به این علت که شما ادعا کرده اید که حکومت تا پنجاه درصد را پای صندوق رای میبرد و ده درصد اضافه را هم میتواند به شکلی پای صندوقها بکشاند اما انگار هیچ التفاتی به نتایج دوره های اخیر انتخابات مجلس نکرده اید تا متوجه شوید که ادعایتان حتی با شواهد آماری سالهای اخیر همخوانی ندارد. شما تاریخ نگار هستید و جوانهای زیادی به روایتهای تاریخی شما اعتماد دارند و اتفاقا در مصاحبه تان هم جوانان را توصیه به خواندن تاریخ کردید، اما مایه تعجب است که شما نتیجه دو انتخابات اخیر مجلس را بیاد نداشته باشید. در هر دو انتخابات دوره های هفتم و هشتم مجلس (یعنی دو دوره گذشته) به روایت آمار رسمی، تنها «51 درصد» از مردم در انتخابات شرکت کردند (2). این درحالیست که در انتخابات دوره هفتم شخصیتهای معروفی (مثل مهدی کروبی و جمیله کدیور) هم کاندید بودند و در انتخابات دوره هشتم «یاران خاتمی» هم حضور داشتند و بقول شما «تکنیکهای جذاب کننده» هم بکار گرفته شده بود. علاوه بر این، در آن زمان هنوز خون کسی بخاطر «حضور و رای دادن در انتخابات» به زمین ریخته نشده بود و هیچ کس در باورش نبود که هم رای را بدهد و هم باتوم و گلوله را بخورد. اگر در آن زمان حدود 50 درصد در انتخابات شرکت کردند، بر کدام مبنا شما ادعا میکنید که تا 60 درصد در انتخابات آینده شرکت خواهند کرد؟ آیا واقعا این سخن بی اساس بنظر نمیرسد؟ پس جای تعجب نخواهد بود اگر عده ای از سخنان شما آشفته شوند درحالیکه بسیاری هنوز خاطره تلخ انتخابات قبلی را در ذهن دارند و هیچ نشانه ی مثبتی از جبران آن صدمات و احترام به رای مردم هم در کار نباشد.
اما چرا اعلام زودهنگام حدس شما مخرب است و به معترضان ضربه میزند؟ به این دلیل که شما بعنوان یک چهره شناخته شده اعتبار دارید، رسانه های زیادی را در اختیار دارید، بخشی از مردم سخنان شما را قبول دارند و وقتی این پیش بینی را در رسانه ها مطرح میکنید، در اصل دارید حرفی را در دهان مقامات جمهوری اسلامی میگذارید که به راحتی میتوان آمار حضور شصت درصدی در انتخابات را اعلام کرد، حتی اگر بسیار کمتر از آن شرکت کرده باشند. چرا که میتوان ناباوران و مظنونین به تقلب را به سخنان کسانی مثل مسعود بهنود حواله داد و گفت که «عناصر نزدیک به فتنه» هم پیشتر به این حضور با شکوه اعتراف کرده بودند. از اینروست که اینگونه پیشگویی ها نه تنها بی مبناست بلکه خیری به جبهه معترضان و دموکراسی خواهان هم نمیرساند و تنها آب به آسیاب خدایگان تقلب میریزد. از طرف دیگر مشخص نیست که شما فردا روزی چگونه میخواهید صدق و کذب پیش بینی تان را مشخص کنید. اگر به نتایج اعلام شده توسط حکومت اعتماد دارید، پس نتایج انتخابات ریاست جمهوری را هم باید قبول داشته باشید و اگر هم که قبول ندارید پس اساسا چه دلیلی دارد که شما زمینه ساز اعلام شصت درصدی حضور مردم در انتخابات شوید. اتفاقا در انتخاباتهایی که شکاف حاکمیت و مردم زیاد است، اعلام حضور 70 یا 80 درصدی مردم در انتخابات مطلوب نیست چرا که حاکمیت خود میداند که این اعداد بسیار غیرواقعی بنظر میرسد و آنچه مهم است قبولاندن حضور 60 درصدی به مردم و معترضان است تا حاکمیت ثابت کند که تحریم انتخابات شکست خورده است و مردم با وجود تمامی اتفاقات و حوادث ناگوار باز هم در پای صندوقها حضور یافته اند.
وقتی ادعایی تا این حد ضعیف است و تنها به یک حدس و گمان می ماند، چه لزومی دارد که بدین گونه طرح شود و بر درستی آن هم تاکید شود؟ باور کنید که در شرایط ناامیدی و رنجوری جنبش اعتراضی مردم، اینگونه حرفها تنها تزریق ناامیدی است. اینکه یک پزشک به بیمارش بگوید که تو دیگر امیدی به زندگی نداشته باش، نشانه هوشمندی و صداقت یک پزشک نیست.

3- جناب آقای بهنود؛ نکته مهم دیگری که در نوشته (و در واقع دفاعیه) شما آمده است، دعوت منتقدان به حرکت است و اینکه « به جای سیلی زدن بر گوش پزشک، دور هم جمع شوید و کاری حسینی کنید!». راستش این قسمت حرفتان بیشتر مرا برانگیخت تا این مطلب را بنویسم چرا که حرف و بغضی فروخورده را زنده کرد. یاد اولین جملات مقاله شما در فردای روز عاشورای 88 افتادم. روزی که بعضی از مردم و جوانان در برابر حملات و اقدامات خشن و بیرحمانه حکومت از خود دفاع کرده بودند. مردمی که با خشونت بسیار زیاد مواجه شده بودند و پرت کردن افراد از روی پل و زیر گرفتن افراد با ماشین پلیس را مشاهده کرده بودند، برای دفاع از خود به سمت نیروهای تا دندان مسلح سنگ پرتاب کرده بودند و تعدادی از سطلهای آشغال را آتش زده بودند. در اصل مردم آن روز همان کار حسینی را کردند که شما امروز به آن دعوت میکنید. مگر امام حسین علیرغم تمام تلاشی که برای خودداری از درگیری نشان داد، در هنگامی که مورد تهاجم قرار گرفت ایستادگی نکرد و از خود دفاع نکرد؟ اما شما مردم را به شدت محکوم و سرزنش کردید و آن جوانان صدمه دیده، توامان با سرکوب حکومت و سرکوفت شما مواجه شدند. شما در فردای آن روز نوشتید: « ما شکست خوردیم. اهل مدارا و تسامح شکست خوردند...این را در همین سکوت سرد..هم می توان به خود گفت...امیدوار بودیم که دیگر دادمان را با مشت و گلوله نستانیم، گل به کار آوریم، این که اول بار دیگری گلوله انداخت از بار غم ما نمی کاهد.» (3) اینگونه «جملات غیر دقیق» و غیر واقعی به گمان من یکی از بزرگترین ضربه ها را به جنبش اعتراضی مردم وارد کرد. نه بخاطر اینکه شما از خشونت ابراز انزجار کرده بودید- که باید میکردید- بلکه بخاطر اینکه شما به جای هدف گیری عامل خشونت، قربانیان خشونت را هدف گرفتید و به آنها اتهام غیرواقعی زدید. جمله بالا را اگر کسی میخواند، فکر میکرد که انگار نبرد مسلحانه رخ داده بود و معترضان به سمت پلیس «گلوله» انداخته بودند. آقای بهنود، شما احتمالا با نیت جلوگیری از خشونت آن سخنان را نوشتید، اما آن سخنان بدترین دفاع از عدم خشونت در آن زمان بود. آن زمان باید به مردم درباره روشهای خشونت پرهیزی توضیح داده می شد، نه اینکه آنها متهم به خشونت ورزی میشدند. داستان آن روز، مشابه داستان بیماری بود که خونین و مالین نزد پزشک رفته باشد و پزشک به جای التیامش، نمک بر زخم او بپاشد.
انصافا یکی از بزرگترین ضعفهای جنبش سبز ناآشنایی و بدفهمی نخبگان در چیستی و چگونگی مدیریت مبارزات مسالمت آمیز بوده و هست. همین دو روز قبل سخنرانی زنده ای از آنگ سان سوکی یکی از سرشناس ترین رهبران مبارزات مسالمت آمیز در جهان درباره اعتراضات مدنی در رادیوی بی بی سی انگلیسی پخش شد (4). او در بخشی از سخنانش که درباره شیوه مبارزه بدور از خشونت بود، به گروهی از جوانان دموکراسی خواه که به مبارزات قهرآمیز در برمه روی آورده اند، اشاره کرد و گفت که ما آنها را هرگز نفی و محکوم نمیکنیم چرا که آنها دلایل بیشماری دارند که مبارزات قهرآمیز را راه حل میدانند اما شیوه ما با آنها متفاوت است. این را گفتم تا نشان دهم که رهبران مبارزات مدنی (مانند ماندلا و آنگ سان سوکی) حتی مبارزات قهرآمیز را نفی نمی کنند، اما در کشور ما دفاع مشروع مردم در برابر سرکوب شدید، از طرف نخبگان سیاسی همچون شما به شدت محکوم می شود. حال بعد از گذشت یک و اندی سال از آن واقعه به جوانان به طعنه میگویید که حرکت و کاری حسینی کنند؟

4- جناب آقای بهنود؛ نقد من به سخنان شما به معنی طرفداری از تحریم نیست چرا که هنوز زمان زیادی لازم است تا درباره راهبرد مناسب در مواجهه با انتخابات تصمیم گرفته شود و فکر میکنم باید این روزها بیشتر درباره استفاده از فرصت انتخابات و چگونگی تحمیل مطالبات اندیشید. اما یقینا زمان مناسبی برای دعوت به شرکت در انتخابات و اعلام نتایج انتخابات هم نیست، آن هم به گونه ای که اگر بخواهد اراده جمعی برای عدم شرکت در انتخابات شکل بگیرد، پیش داوری شما به آن ضربه می زند و آنرا پیشاپیش شکست خورده نشان می دهد.
جناب آقای بهنود؛ شما روزنامه نگار، وقایع نگار و داستان نویس موفقی هستید اما تحلیل های سیاسی تان راهگشا و هوشمندانه نیست. خودتان در مصاحبه با پارازیت گفتید که «آدم سیاسی نیستید و تفکر سیاسی هیچ وقت نداشتید». کاش در اعلام اینگونه تحلیلها و پیش بینی های سیاسی کمی محتاط تر عمل میکردید.
داستان شما و منتقدان برآشفته و یا بعبارت دیگر داستان پزشک و بیماران، ظاهرا کمی پیچیده تر از روایت شماست. بیماری که بر صورت پزشک سیلی میزند، بیمار ناهنجاریست و رفتارش ناشایست است. اما اگر آن پزشک بدون معاینه و دیدن جواب آزمایش، تشخیص بیماری او را بدهد و قبل تر نیز با تشخیصی اشتباه، جان یکی از عزیزان آن بیمار را گرفته باشد، آن موقع میتوان تا حدی عصبانیت و برآشفتگی بیمار را درک کرد. مشکل ما فقط بیماران عصبی نیستند، مشکل از تشخیص نادرست پزشکان و گاهی درد بر درد افزودن آنها هم هست.

پی نوشت:
(1)- مقاله «در جواب مدعیان پارازیتی»، مسعود بهنود
(2)- میزان مشارکت در انتخابات مجلس هفتم و میزان مشارکت در انتخابات مجلس هشتم
(3)- مقاله «دلهره دارم»، مسعود بهنود،
(4)- Aung San Suu Kyi; Lecture 2: Dissent

۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

صابر، حماسه ساز دوران

با نام رفیق اول و آخر، جان جهان (1)


هدی صابر از آنها نبود که وقتی فاجعه و بیداد را می دید، از بداخلاقی ها بنالد و تنها اخم بر چهره کشد. او همواره دغدغه اش این بود که باید کاری کرد. اهل عمل بود و تلاش و حرکت. او یک چریک مدنی بود. دردمند بود و در حال تکاپو. مثل ما نبود که نشسته ایم و دل خوش کرده ایم که در فضای مجازی فریاد میزنیم.

او وقتی شنید که با هاله چه کردند، وقتی فهمید که رذالت و وقاحت در سرزمینمان به حدی رسیده که رحم بر دختر نازنین عزت ایران نمیکنند و هاله را در سوگ پدر به قتل میرسانند، برخواست. و چه برخواستنی.
گفت اینگونه نمیشود. قرار نیست که ما فقط ناله کنیم. بقول شریعتی قرنها نالیدن بس است. نالیدن فرزندان ماکیاولی را گستاخ میکند. او میخواست نشان دهد که میتوان هنوز حماسه ساز بود.

وقتی ایستاد به آسمان نظری انداخت. مهندس سحابی را دید و لحظاتی با او نجوا کرد. گفت: مهندس دیگر نگو اعتصاب نکن (2). وقاحت و شقاوت را به انتها رسانده اند. دیدی با هاله ات چه کردند. او که گناهی نداشت، تنها عکست را به سوگواری بر سینه گرفته بود. حرمت تشییع پیکرت را هم نگه نداشتند. مهندس، دیگر دعوتم به خودداری نکن. بگذار که این بار نه با سلاح قلم که با سلاح جانم در برابرشان بایستم. ما اهل خشونت نیستیم اما باید در برابر ظلمشان ایستاد. اینها تصورشان شده که عدم خشونت ما به معنی بی غیرتیمان است. بگذار تا نگذاریم رسم پهلوانی به فراموشی سپرده شود.

صابر سرش را دوباره بلند کرد و نگاهی به آسمان انداخت. در گوشه چشم مهندس اشک نشسته بود. مهندس با صدایی آرام گفت: هدی، میترسم که آن سرزمین نفرین شده تو را از دست بدهد. صابر گفت: وقتی تختی پرکشید، من هشت ساله بودم. زمانیکه حنیف شهید شد، من سیزده ساله بودم. اما آنها تا امروز معلمم بودند. من آنچه در توان داشتم کردم و قرار نیست که مرگ پایان راهمان باشد.
"صحبت از رفتن و رفتن ها نیست
...صحبت آن است که خاکستر تو
تخم رزم آور دیگر باشد" (3)

سکوتی درگرفت. صابر بار دیگر رو به آسمان کرد. ناگهان دید همه آنها که عمری دلداده منش و بینش و راهشان بود، حاضرند. مصدق بزرگ، تختی پهلوان، حنیف نژاد شهید، شریعتی دردمند، طالقانی پدر، بازرگان رنج کشیده و سحابی های صبور به نظاره اش ایستاده اند. تمامی استادان مدرسه عشق جمع بودند و انگار قرار بود که بهترین شاگرد مکتب پهلوانی به داخل گود رود. صابر متحیر و مشتاق از آنچه میدید، دست ارادت بر سینه نهاد و سر به پایین انداخت و گفت: با رخصت از تمامی بزرگان.

او به سلولش برگشت. قلم برداشت و گاندی وار خطاب به جائران و مردمان و هم بندان نوشت: در اعتراض به فاجعه شهادت هاله سحابی و با الهام از قانون تحمل رنج، اعتصاب غذا میکنم تا این اقدام شاید مانع از تکرار این بیدادگری ها علیه انسانهای بی دفاع شود. (4)

صابر گوشه ای ایستاد و شمع جانش را روشن کرد. نوری در تاریکی پدید آمد. شعله جانش چهره زشت بیداد را نمایان ساخت. استبداد به هراس افتاد.
دستی از آسمان به سوی زمین دراز شد و او را به بالا کشید. خدا دستی بر شانه اش زد و گفت: پهلوان، بیداد را در میدان نبرد خوار کردی، دیر نباشد که پهلوانان دیگر پشتش را به خاک زنند.

وقتی تمام این صحنه ها از برابر چشمانم محو شد، به خود آمدم. خبر به زمین رسیده بود: صابر ایستاده مرد. او میخواست نشان دهد که با دست خالی و در اسارت هم میتوان کاری کرد و تسلیم نشد.

انگار او تنها کسی بود که به جای ناله، برای مرگ هاله کاری کرد.



پی نوشت:
1- این ترکیب را هدی صابر در آخرین نامه هایش بکار برده بود.
2- طبق نوشته رضا علیجانی یار و یاور صابر: "مدتی پیش هم هدی میخواست اعتصاب کند. مهندس سحابی گفت بگویید نکند. من هدی را میشناسم میرود تا آخر خط . آنها هم رسیدگی نمیکنند و هدی خواهد مرد."
3- این شعر سروده رضا رضایی است و هدی صابر در آغاز بخشی از کتاب سه هم پیمان عشق آنرا آورده است.
4- این جملات با نقل به مضمون ذکر شده است. متن اصلی اعلام اعتصاب غذا در لینک زیر موجود است
http://www.sahamnews.net/1390/03/39181/

۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

در سوگ هاله سحابی، شهید راه عدم خشونت

یک روز پیش از شهادت هاله سحابی، با او تماس گرفتم برای عرض تسلیت درگذشت مهندس سحابی...نمیدانم چه بر دلم افتاد که در میانه صحبت تصمیم گرفتم صدایش را ضبط کنم...از او درباره مشکلات برگزاری مراسم تدفین مهندس پرسیدم. او اینقدر خوش قلب بود که با وجود همه آزار و پیمان شکنی های مقامات امنیتی برای برگزاری مراسم، باز هم امید داشت که سنگ اندازیها با گفتگو حل شود!...وقتی از او پرسیدم که آیا کاری از دست من برمی آید، مهربانانه گفت به دوستان این پیغام را برسان که پدر همیشه میگفت جنبش ملت ایران نیازی به سر ندارد چراکه همه در آن سر هستند. او سپس مکثی کرد و ادامه داد: فقط در راه مبارزه، جوانان خشم خود را کنترل کنند چرا که مطمئنا مظلومیت مردم ایران پیروز خواهد شد...او فردای آن مکالمه به مظلومانه ترین شکل به شهادت رسید تا که شهید جاوید دیگری باشد در راه مبارزات مدنی مردم ایران...باورم نیست که صدای فرشته صلح جویی و مداراگری برای همیشه خاموش شد...روحش شاد و راهش پر رهرو

عمار ملکی – تاریخ ضبط صدا 10 خرداد 1390 ساعت 13:10

بهار بی عزّت

"این چه رازیست که هربار بهار، با عزای دل ما می آید؟"

عصر روزهای چهارشنبه یک هفته در میان به زیرزمین حسینیه ارشاد میرفتیم. کلاسهای هدی صابر بود درباره هفت فراز از تاریخ معاصر ایران. مهندس سحابی هم جلسات را می آمد و در انتهای سالن در گوشه ای مینشست. صابر جلسات را با رخصت گرفتن از بزرگان حاضر در جلسه (مهندس سحابی، دکتر ملکی و بعضی وقتها آقای شاه حسینی) شروع میکرد. گهگاه جلسات با سخنان و ذکر خاطرات مهندس آغاز میشد. جمعی در حدود پنجاه تا هفتاد نفر می آمدند. حضور مهندس سحابی و دیگر بزرگان در آنجا حس خوبی به جوان ها میداد. یادم می آید که کهولت سن و ضعف جسمی مهندس باعث میشد که گاهی سر بر روی عصا بگذارد و برای دقایقی چشمهایش را ببندد تا خستگی اش فرونشیند. هر بار که این صحنه را میدیدم، احساس غم و شادی عجیبی میکردم. غمگین از اینکه چرا بعد از این همه سال مبارزه و تلاش هنوز به مقصد نرسیده ایم و شاید هنوز باید منتظر فرازها و فرودهای دیگری در تاریخمان باشیم و شادمان از اینکه این سعادت را داشته ام که محضر این بزرگان را درک کنم.
زمستان سال 87، چند ماه بعد از اینکه برای ادامه تحصیل به خارج از کشور آمدم، فرصتی دست داد که بتوانم دیدار کوتاهی از ایران داشته باشم. یادم است که در چند هفته ای که در ایران بودم، این جلسات را دوباره میرفتم. در یکی از این جلسات مهندس سحابی هم آمده بود. برای عرض ادب و احترام نزد ایشان رفتم. بعد از احوالپرسی به من گفت که "کتاب نافرمانی مدنی ات را خواندم. کار ارزشمندی بود و برای آینده مفید است." شنیدن نظر ایشان برایم بسیار افتخارآفرین و امیدبخش بود. دریغ و صد افسوس که آن دیدار، آخرین دیدارم با مهندس بود.

* * *

مهندس عزت الله سحابی شخصیتی دوست داشتنی داشت؛ صادق و صمیمی. اگر حتی کسی با نظرات و تحلیلهای سیاسی او همدل و همراه نبود، اما در دلسوزی و دردمندی و ایران دوستی اش تردیدی نمیکرد. او بیش از پنجاه سال بود که همواره دغدغه فردای ایران را داشت. علاقه او به ایران و نگرانی اش از خطراتی که یکپارچگی آنرا تهدید میکند، آنقدر زیاد بود که حتی باعث میشد بعضی ها احساس کنند که وسواس وی درباره این مساله کمی بیش از حد است. مهندس بر این باور بود که مشکل گره کور سیاست، اقتصاد و توسعه ایران، استبداد است و باور داشت که با نصیحت و ارشاد و مسالمت جویی، شاید بتوان تمامیت خواهان و اقتدارگرایان را در جمهوری اسلامی بر سر عقل آورد.

او را بعنوان بزرگ فعالان ملی-مذهبی میشناختند. جمع فعالان ملی-مذهبی مبارزان بزرگی از پیر و جوان را شامل میشد. این جمع اگر چه درون خود دارای نظرات و دیدگاههای گوناگون و حتی متضادی بود، اما آزادی و نجات ایران، بزرگترین دغدغه و اولین اولویتش بود. درباره مشکلات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران، از صریح ترین تا رقیق ترین انتقاداتی که به شکل مدنی و مسالمت جویانه توسط اعضای آن ابراز میشد، هیچ یک توسط حاکمیت تحمل نگردید. اسفند سال 79 تمامی آنها به جرم براندازی قانونی گرفتار سلولهای انفرادی شدند. در دو سال گذشته هم افرادی از شورای ملی-مذهبی که فعالانه در سالهای اخیر و بخصوص پس از حوادث کودتای انتخاباتی به موضعگیری پرداختند، با زندان و فشار مواجه شدند. از نزدیکترین شاگردان مهندس سحابی، تقی رحمانی و هدی صابر به زندان افتادند و رضا علیجانی هم مجبور به هجرت شد. از دیگر افراد سرشناس جریان ملی-مذهبی، احمد زیدآبادی نزدیک به سه سال است که اجازه تنفس در بیرون از دیوارهای زندان را نداشته است. مرتضی کاظمیان، جوانترین فعال ملی-مذهبی بعد از تحمل ماهها زندان از ایران هجرت کرد. از میان ملی مذهبی های همنسل و همرزم با مهندس سحابی، محمد ملکی را ماهها به اسارت بردند و با جسمی بیمار و رنجور او را به مرخصی فرستادند. علیرضا رجایی، دیگر عضو شورای فعالان ملی- مذهبی نیز هفته هاست که اسیر دست زندانبانان است. دیگر اعضای ملی- مذهبی از جمله خود مهندس سحابی نیز در این مدت به دادگاه انقلاب احضار شده و تهدید شدند تا که آنها را به سکوت وادار کنند.
مهندس سحابی بعنوان کهنسالترین عضو و نماد این مجموعه، از آنچه میگذشت رنج می برد و هر چه نسبت به عواقب این رفتارهای ستمگرانه هشدار میداد، گوش تمامیت خواهان کمتر میشنید. در ماههای اخیر برای اینکه او را بیش از پیش مورد آزار و تحت فشار قرار دهند، دخترش هاله سحابی که همانند پدر شخصیتی صادق، آرام و صلح جو دارد را به جرم حق گویی زندانی کردند. گناه هاله سحابی این بود که در روز تنفیذ رییس دولت بر روی تکه مقوایی نوشته بود: " شاه صدای مردم را دیر شنید".

رفتن مهندس سحابی برای مبارزان راه آزادی و عدالت در ایران و دوست داران صداقت و آزادگی دردناک است. او اگر چه دیندار بود، اما قلبا و عملا تنها ایران را محور اتحاد ایرانیان میدانست. او در این آرزو بود که شاید با زبان قانون، بتوان جمهوری اسلامی را اصلاح کرد. کسانیکه از نسل دانشجویان دوران حمله به کوی دانشگاه بودند، بیاد می آورند که چگونه مهندس سحابی توانست دانشجویان خشمگین و معترض را راضی به آرامش کند تا که شاید حاکمیت بر سر عقل بیاید.
فقدان او را بیش از پیروانش باید کسانی به سوگ بنشینند که هشدارهای او را نادیده گرفتند و او را در سنین کهنسالی مورد آزار و شکنجه قرار دادند غافل از اینکه امثال سحابی شاید آخرین مخالفانی بوده باشند که نظام با آنها خصومت می ورزد، اما آنها هنوز خود را ملتزم به جمهوری اسلامی میدانند تا شاید بتوان آنرا از راههای قانونی اصلاح کرد.

نام سحابی ها در تاریخ معاصر ایران جاودانه است. خاندانی که تا امروز سه نسلش برای ایران درد و رنج زندان و محرومیت را تحمل کرده است و مبارزان بسیاری را تربیت کرده است. وقتی مبارز اولین نسل خانواده سحابی – دکتر یدالله سحابی – در بستر بیماری بود، چشم انتظار دیدار با پسرش، عزت الله سحابی بود که بیگناه در زندان جمهوری اسلامی بسر میبرد. وقتی پسر را بیرون آوردند که پدر دیگر یارای چشم گشودن به جهان را نداشت و با اندوه رنج فرزندش این جهان را ترک گفت. در این هفته ها که عزت الله سحابی در بستر بیماری بود، چشم انتظار دیدار دخترش ماند که در زندان جمهوری اسلامی اسیر بود. اینبار هم فرزند را زمانی مجال حضور بر بالین پدر دادند که دیگر مهندس یارای چشم گشودن نداشت و پدر بدون دیدار فرزند بیگناهش دیده بر هم نهاد. امروز در آسمانها پدر و پسر دوباره یکدیگر را در آغوش گرفتند. داستان تکرار جفا در سرزمینی که بنام خدا بر آن حکمرانی میکنند، اشک در چشمان خدا هم نشانده است.

مهندس سحابی با عزت زندگی کرد و با عزت از این جهان چشم فروبست. او سال قبل در چنین روزهایی از ستمی که بر دختران و پسران ایران زمین میرود به فغان آمد و رنجنامه ای نوشت. او در آخرین جمله رنجنامه اش به پروردگارش نوشت: "ای خدای بزرگ، ای تغییر دهنده قلبها و فکرها، یا حال و روز ما را دگرگون کن یا مرگ مرا برسان".
خداوندا؛ کاش که دعای اول مهندس پیرمان را اجابت میکردی.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

کنشهای کوچک و مثال زدنی از ایستادگی مدنی (بخش پانزدهم)

نوشته: استیو کراشاو و جان جکسون
ترجمه: عمار ملکی

تقدیم به ضیا نبوی و مهدی محمودیان


کاتالوگ شکنجه

در بین سالهای 1964 تا 1979، برزیل تحت حاکمیت نظامیان قرار داشت. آزادی بیان محدود بود و رژیم حاکم شهروندانش را شکنجه میداد و بقتل میرساند. حتی پس از اینکه نظامیان بطور رسمی قدرت را به دولتی غیرنظامی واگذار کردند، آنها در پشت صحنه در پست های کلیدی باقی ماندند. فضای ترس و وحشت همچنان پابرجا بود. اگر چه ظاهرا دیکتاتور نظامی دیگر در قدرت نبود، اما هنوز آزادی کامل نیز وجود نداشت. در این شرایط، کتابی خارق العاده بشکلی مخفیانه در حال تهیه بود.
در سال 1985 کتاب «برزیل: آنچه هرگز نباید تکرار شود» منتشر گردید که شامل شرح تصویری شکنجه هایی بود که در دوران قدرت نظامیان در سالهای پیشین اعمال میشد. این در حالی بود که بعضی از بیرحم ترین شکنجه گران آن دوران، هنوز دارای مقامهای مهمی در حکومت بودند.



آن کتاب از اهمیت دوچندانی برخوردار بود چرا که ادعاهای آن همگی بر مبنای اسناد رسمی- نظامی ثبت شده بود و از شواهد منابع دیگری استفاده نکرده بود. آغازگر این کار بزرگ سه کشیش بودند. جیم رایت، کشیشی پروتستان که برادرش توسط دولت نظامی شکنجه و به قتل رسیده بود، در سال 1979 اولین بار ایده این کتاب را مطرح کرد. کاردینال پائول آرنس - اسقف اعظم کاتولیگ در شهر سائوپائولو – مشتاقانه از پیشنهاد استقبال کرد. او شواهد سری را در کلیسا نگهداری کرد و مسئول حفظ اسناد بود. فیلیپ پوتر که اهل دومینیکن و دبیر کل مجمع جهانی کلیساها در شهر ژنو بود، مسئولیت جمع آوری پول به نمایندگی از همکاران برزیلی اش را بر عهده گرفت.
شیوه مخفیانه ای که پوتر برای تامین مالی استفاده کرد به جای آنکه شباهت به جمع آوری پول برای کمک به اهداف بشردوستانه داشته باشد، بیشتر شبیه روش پولشویی شبکه های مافیایی بود! بدین ترتیب که صدها هزار دلار از طریق چمدان و بطور دستی از ژنو به برزیل انتقال یافت. از آنجاییکه کاردینال آرنس نگران لورفتن پروژه بود، او نه تنها با کشیشان همکارش در این باره مشورتی نکرد بلکه حتی واتیکان را نیز در جریان قرار نداد.

ایده جمع آوری مطالب این کتاب، به شکل نامعقولی بلندپروازانه و در عین حال بسیار ساده بود. دادگاههای سری نظامی تمامی اسناد و جزییات محاکمات، شامل شرح تمامی شکنجه های محاکمه شوندگان را نگه داری میکردند. لارنس وشلر، نویسنده کتاب «یک معجزه، یک جهان: انتقام گیری با شکنجه» از جیم رایت نقل قول میکند که: "نظامیان برزیلی هرگز تصور نمیکردند که باید روزی به کسی پاسخگو باشند. اما چون فرمها و مدارک فنی نیاز به اسناد ثبت شده کامل و منظم داشت، از اینرو آنها را حفظ کرده بودند."
نویسندگان کتاب «برزیل: آنچه هرگز نباید تکرار شود» از طریق وکیلانی معتمد که برای پرونده های موکلانشان به اسناد دسترسی داشتند، به مدارک شکنجه ها دست پیدا کردند (طبق قانون دسترسی به پرونده ها مجاز بود، اما هر پرونده تنها به مدت بیست و چهار ساعت میتوانست امانت گرفته شود و پس از آن باید پس داده میشد). بعضی پرونده ها که بسیار حجیم بودند، با سرعت بوسیله سه دستگاه فتوکپی در مکان ناشناخته ای که در پایتخت – برزیلیا – اجاره شده بود، کپی برداری میشد. روز بعد پرونده های دیگری مورد بررسی قرار میگرفت و این فرآیند تا آخر ادامه داشت. این تیم مخفیانه از صبح تا شب و بطور شبانه روزی در هفت روز هفته به کار کپی برداری مشغول بود. از برزیلیا، مدارک به جای امن تری در یک اطاق مخفی و قفل شده، متعلق به اسقف اعظم در سائوپائولو، منتقل میگردید. از آنجا هم میکروفیلم ها به ژنو انتقال داده میشد. در مجموع، یک میلیون صفحه کپی برداری گردید. بعد از ویرایش و انتخاب نهایی، آن شواهد مبنای تدوین یک کتاب حجیم قرار گرفت.

برخلاف شیوه مرسوم برای انتشار یک کتاب، این کتاب به عمد، بدون هیچ سرو صدایی در تاریخ 15 جولای 1985 در کتابفروشی ها توزیع گردید. کاردینال آرنس پیشاپیش اصرار داشت که ناشران فقط به این شرط اجازه چاپ این کتاب را دارند که ضمانت دهند پیش از توزیع آن، هیچ تبلیغ و اعلان عمومی درباره زمان انتشارش صورت نگیرد. بمنظور اطمینان یافتن از در امان ماندن کتاب، توزیع کتاب از همه جهت نهانی و غافلگیرکننده بود. با این وجود، در مدت چند هفته کتاب به بالاترین رتبه در لیست کتابهای پرفروش برزیل رسید.



نظامیان تحقیقات مفصل و البته بی حاصلی را ترتیب دادند تا بفهمند چگونه این کتاب تهیه و منتشر شده است. حتی دادگاه عالی نظامیان جلسه ای را برگزار کرد تا که در این باره بحث کنند که چگونه میتوان با استفاده از قوانین موجود امنیتی، کتاب را ممنوع اعلام کنند. اما این اتفاق هرگر نیفتاد زیرا نظامیان فهمیده بودند که هر گونه تلاشی در جهت توقیف کتاب، تنها تاثیر معکوس به بار خواهد آورد چرا که همزمان، ترجمه انگلیسی کتاب در آمریکا هم عرضه شده بود و در نتیجه اعمال محدودیت در برزیل کاملا بی فایده بود.

کتاب به مدت دو سال در لیست پرفروشترین کتابهای برزیل باقی ماند. حتی این کتاب پرفروشترین کتاب غیرتخیلی تاریخ کشور گردید. در 23 سپتامبر 1985، تنها دو ماه پس از انتشار کتاب «برزیل: آنچه هرگز نباید تکرار شود»، دولت برزیل کنوانسیون منع شکنجه سازمان ملل را امضا کرد.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

کنشهای کوچک و مثال زدنی از ایستادگی مدنی (بخش چهاردهم)

نوشته: استیو کراشاو و جان جکسون
ترجمه: عمار ملکی

تقدیم به نسرین ستوده، لیلا توسلی و عاطفه نبوی

زنی که جرات کرد صدایش را بلند کند

در دوران زمامداری طالبان در سالهای 1996 تا 2001 بسیاری از سرگرمی های بی ضرر و مردم پسند، از کایت سواری تا شطرنج، برای مردم افغان ممنوع بود. نافرمانی از قوانین محدودکننده بیشماری که طالبان وضع کرده بود، مجازاتهای شدیدی از قطع عضو تا اعدام در ملاعام را بدنبال داشت. تحصیل زنان و دختران ممنوع بود و پوشیدن برقع که از نوک سر تا پای زنان را میپوشاند، در سراسر افغانستان اجباری بود. حتی خندیدن دختران با صدای بلند ممنوع بود.
شکست ظاهری رژیم طالبان در سال 2001، طلیعه ظهور یک جامعه جدید که در آن صدای مردم عادی شنیده شود و به خواسته های زنان احترام گذاشته شود را نوید نمیداد. در بسیاری از نقاط کشور، جنگ سالاران که سابقه ی وحشیگری و کشتار مردم را داشتند در قدرت باقی ماندند.
در آن وضعیت دلسرد کننده، زن جوان ناشناسی ظاهر شد که در روز 17 دسامبر 2003 خواستار سخن گفتن در مجمع قانون گذاری افغانستان واقع در کابل - لویی جرگه - شده بود. او به یکباره در آن جلسه گفت: "آقای رییس، من میخواهم چند کلمه سخن بگویم. آیا ما جوانها حق حرف زدن نداریم؟!"
رییس جلسه حاضران را به آرامش دعوت کرد و به صدها نماینده حاضر در جلسه توضیح داد که این دختر از راه دوری آمده است. او به دختر اجازه داد که برای سه دقیقه صحبت کند [1]. دختر بیست و پنج ساله به جایگاه سخنرانان در پشت میکروفن رفت و در برابر انبوه مردان ریش دار و عمامه پوشی قرار گرفت که از سراسر افغانستان گرد آمده بودند. کسانیکه سالها در برابر نیروهای خارجی مبارزه کرده بودند و کسی براحتی جرات مخالفت با آنها را نداشت. بسیاری از آنها سلاح به همراه داشتند. در چنین فضایی دختر جوان شروع به سخن گفتن کرد.
"اسم من ملالی جویا است و از ولایت فراه می آیم." او با این جمله ساده آغاز کرد و سپس روسری سیاه خود را مرتب کرد و با یک دست میکروفن را گرفت و حقایقی را بیان کرد که هیچ کس انتظار شنیدن آن را از کسی در آن جلسه نداشت. او گفت: "من میخواهم از همکارانی که در این اتاق هستند انتقادی بکنم. چرا شما به جنایتکاران اجازه داده اید که در این مجمع حضور داشته باشند. منظورم جنگ طلبانی هستند که مسئول وضع امروز کشورمان هستند؟" تعدادی از حاضران برای او دست زدند درحالیکه عده دیگری بسیار برآشفته شدند.



جویا ادامه داد: "آنها که زنان را سرکوب کردند و کشور ما را ویران کردند، باید مجازات شوند. ممکن است که مردم افغانستان آنها را ببخشند، اما تاریخ آنها را هرگز نمیبخشد."
در پی سخنان او، سر و صدا و هیاهو سالن را فرا گرفت. بعضی از نمایندگان بپا خواستند و مشتهای گره کرده شان را به نشانه اعتراض بالا بردند. رییس جلسه فریاد میزد: "لطفا بنشینید، خواهرمان گستاخی کرد و از آنچه قرار بود بگوید پا فراتر گذاشت. او از این مجمع اخراج خواهد شد و دیگر اجازه برگشت نخواهد داشت. او را بیرون ببرید. ماموران، او را بیرون بیاندازند."
سخنان ملالی جویا، که بر روی یوتیوب قابل دیدن است، اگر چه جنگ سالاران را خشمگین نمود، اما او را نزد مردم افغان محبوب ساخت. او بلافاصله پس از سخنرانی با تهدید مرگ مواجه شد اما مورد استقبال کم نظیر مردم ولایتش قرار گرفت. او بعدها نوشت: "برای من گفتن حقیقت یک انتخاب نبود. من بدنبال شهرت و یا مورد توجه قرار گرفتن نبودم، اما میباست آن حرفها را صریحا میزدم." او در سال 2005 در انتخابات مجلس افغانستان بعنوان نماینده برگزیده شد.
برای عده ای صراحت او هنوز یک تهدید بحساب می آمد. در سال 2007، نمایندگی او در مجلس بخاطر انتقاداتش به حالت تعلیق درآمد. علیرغم پنج بار سوء قصد به جان وی، او کوتاه نیامد و باز هم استوار ماند. او تاکید میکرد: "آنها نخواهند توانست صدای مرا بکشند، چرا که این صدای تمامی زنان افغانستان است...آنها گلها را میتوانند نابود کنند، اما جلوی آمدن بهار را نمیتوان گرفت."



[1]: لینک فیلم سخنرانی ملالی جویا در لویی جرگه

۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

کنشهای کوچک و مثال زدنی از ایستادگی مدنی (بخش سیزدهم)

نوشته: استیو کراشاو و جان جکسون (1)
ترجمه: عمار ملکی

تقدیم به زنان دربند بویژه «بهاره هدایت» به مناسبت سالروز میلاد و ازدواجش


«تاریخ مبارزات مسالمت آمیز، روایت حضور پیاپی آرمانگرایان از جان گذشته، شهیدان کم نظیر و آزادیخواهان فرمند نیست بلکه حکایت انسانهایی عادیست که جذب آرمانهای بزرگی میشوند که در بستر جامعه روییده است» پیتر آکرمن و جک دووال


روسری های سپید و شکست جنگ سالاران

جامعه لیبریا در غرب آفریقا توسط برده های آمریکایی آزاد شده شکل گرفت. نشان رسمی کشور حاوی این شعار است: "عشق به آزادی ما را بدینجا آورد". در آخرین سالهای قرن بیستم و سالهای آغازین قرن بیست و یک، کشور لیبریا شاهد حوادث بسیاری گردید اما تنها چیزی که به خود ندید، آزادی بود.
جنگ سالاران باندهای مواد مخدر، غیرنظامیان را ضرب و شتم کرده و بقتل میرساندند. نیروهای دولتی و شورشی، فارغ از هیچ مجازاتی، به افراد تجاوز میکردند. صدها هزار نفر از کشور فرار کرده بودند و بقیه مردم در یک خشونت پایان ناپذیر گرفتار شده و امکان فرار هم نداشتند. یکی از زنان لیبریایی اینگونه از آن دوران یاد میکرد که "بچه هایم گرسنگی میکشیدند و از سرنوشت ادامه زندگی شان در هراس بودند."

در بهار سال 2003، گروهی از زنان لیبریایی تصمیم گرفتند که به این کشمکش، یکبار برای همیشه پایان دهند. همگی آنها لباسها و روسریهای سپید پوشیده و صدها نفر از آنها به اعتراض در کنار جاده نشستند؛ جاده ای که هر روز «چالرز تیلور» – جنگ سالاری که رییس جمهور وقت بود – از آن عبور میکرد.
کاروان همراه رییس جمهور که با سرعت زیادی میراند، وقتی به محل حضور زنان میرسید کمی آهسته تر عبور میکرد تا نگاهی تحقیرآمیز به آنها بیاندازند. اما زنان هر روز باز می گشتند و به حضورشان ادامه میدادند. زیر باران شدید و آفتاب سوزان، آنها به پایکوبی و دعاخوانی ادامه دادند. «کامفرت لامپتی»، نویسنده کتابی درباره جنبش مسالمت آمیز آن زمان در لیبریا مینویسد: "زنان برای حق دیده شدن، شنیده شدن و بحساب آمدن مبارزه میکردند."

تیلور، زنان را بخاطر اقداماتی که از نظر وی خجالت آور بود، مورد تمسخر قرار میداد اما با این وجود اعتراضات زنان هر روز قوت بیشتری میگرفت. رهبران مذهبی مسلمان و مسیحی به حمایت از خواسته های زنان برخواستند. ایستگاههای رادیویی با مخابره گزارش از اعتراضات کنار جاده، همدلی خود را با آنها نشان دادند. «لیماه بووی» یکی از رهبران معترضان در مقابل دوربین خبرنگاران گفت: "ما از اینکه به بچه هایمان تجاوز میشود خسته شده ایم. ما در اینجا به اعتراض برخواستیم چرا که اطمینان داریم بچه هایمان فردا از ما خواهند پرسید که مادر؛ شما در آن دوران فاجعه بار چه اقدامی کردید؟"



با شدت گرفتن فشارها از همه طرف، سرانجام تیلور با انجام مذاکره با زنان موافقت کرد. او با رهبر زنان در قصر ریاست جمهوری ملاقات نمود. چند هفته بعد مذاکرات صلح با گروههای درگیر در جنگ، در کشور غنا آغاز شد. اما خیلی زود مشخص شد که مذاکرات به نتیجه ای نخواهد رسید. حتی زمانیکه جنگ سالاران در هتلهای مجلل در حال آفتاب گرفتن بودند، در تماسهای تلفنی شان، دور جدیدی از اقدامات خشونت بار در مونروویا – پایتخت لیبریا – را تدارک میدیدند.
زنان تصمیم گرفتند که به این بازی مسخره پایان دهند. آنها مصمم شدند که بخاطر پایان بخشیدن به هزینه های انسانی جنگ، نمایندگان گروههای درگیر را در اتاقی که مذاکرات انجام میگرفت، محصور کنند. یکی از مذاکره کنندگان، ژنرال نیجریایی عبدالسلام ابوبکر، به یاد می آورد که زنان گفته بودند تا زمانیکه قرارداد صلح به امضا نرسد، کسی اجازه خروج از اتاق را نخواهد داشت. در فیلم مستند "دعا کنیم که شیطان به جهنم برگردد" که در سال 2008 ساخته شد، تلاش ناموفق یکی از جنگ سالاران برای شکستن در خروجی اتاق، به تصویر کشیده شده است. دیگر جنگجویان هم تلاش کردند که از پنجره فرار کنند، اما موفق نشدند.

مردان مسلح، سرانجام مجبور شدند که بطور جدی وارد مذاکره شوند. بالاخره توافق صلح به تصویب رسید و چارلز تیلور به تبعید فرستاده شد. صلح بانان بین المللی به پایتخت لیبریا آمدند و مورد استقبال جمعیت شادمان قرار گرفتند. در سال 2006، «اِلن جانسون-سیرلیف» در یک انتخابات صلح آمیز، به عنوان اولین رهبر زن در آفریقا به ریاست جمهوری برگزیده شد.



جانسون-سیرلیف خاطر نشان میکرد که "این مردمان عادی لیبریا بودند که خواستار برقراری صلح شدند و توانستند کشور را نجات دهند."
در هنگام نوشتن این داستان، تیلور به جرم جنایت علیه بشریت در جنگ با کشور همسایه – سییرالئون – در حال محاکمه شدن است.



(1) Steve Crawshaw & John Jackson (2010). Small acts of Resistance, how courage, tenacity and ingenuity can change the world?, Sterling Publishing, London.

۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

کنشهای کوچک و مثال زدنی از ایستادگی مدنی (بخش دوازدهم)

نوشته: استیو کراشاو و جان جکسون
ترجمه: عمار ملکی

تقدیم به منصور اصانلو و ابراهیم مددی

شاهدان پیگیر: خبر صبحگاهی و آغاز جنبشی جهانی
در نوزدهم نوامبر سال 1960، وکیلی انگلیسی بنام "پیتر بننسون" در مسیر روزانه بسمت محل کارش در متروی لندن خبری را درباره دو دانشجوی پرتغالی مشاهده کرد که به هفت سال زندان محکوم شده بودند. جرم آنها تنها این بود که در کافه ای در لیزبون لیوانهای مشروبشان را با آرزوی آزادی و در مخالفت با دیکتاتور حاکم – آنتونی سالازار – به یکدیگر زده و نوشیده بودند.
بننسون که بطور عجیبی از آنچه خوانده بود تحت تاثیر قرار گرفته بود، قصد آن را داشت تا به سفارت پرتغال برود و به این مساله اعتراض کند. اما تصمیش تغییر کرد و در عوض به کلیسایی در همان حوالی رفت تا برای مدتی نشسته و فکر کند. او تصمیم گرفت اقدامی صورت دهد تا بتواند توجه عمومی را نسبت به این فاجعه جلب کند که افرادی در دنیا، تنها بخاطر اظهار عقیده شان زندانی میشوند. در 28 می 1961 بننسون مقاله ای را در صفحه اول روزنامه آبزرور با تیتر «زندانیان فراموش شده» منتشر ساخت. مقاله آغازگر کمپینی گردید که به جمع آوری شواهد و همچنین آگاهی بخشی عمومی اقدام میکرد تا بدین وسیله به آزادی کسانیکه بخاطر اعتقاداتشان در زندان بودند - و او آنها را «زندانیان وجدانی» میخواند - یاری رساند. بننسون نوشت: "هر روزی از هفته که روزنامه خود را باز کنید، از یک گوشه جهان گزارشی درباره افرادی خواهید یافت که زندانی، شکنجه یا اعدام شده اند فقط بخاطر اینکه نظرات یا مذهبشان مورد قبول حکومت نبوده است...در این موارد به خواننده این اخبار احساس ناتوانی همراه با نفرت دست میدهد...با این حال اگر این حس نفرت موجود در سراسر جهان بتواند به صورت یک کنش عمومی درآید، اقدامی موثر میتواند انجام شود."



دعوت به این کنش عمومی با استقبالی چشمگیر مواجه شد. هزاران نفر برای پشتیبانی از بننسون اعلام آمادگی کردند. مقاله در بسیاری کشورها بازانتشار یافت. این اقدام موجب تولد یک سازمان حقوق بشری بنام «عفو بین الملل» گردید.
همانطور که بننسون بعدها عنوان کرد، "این یک ضرورت بود که گروه بزرگی از مردم سراسر جهان که نگران احترام به حقوق بشر هستند را بتوان به خدمت گرفت". چرا که اگر دولتها بدانند اقدامات آنها تحت نظر است و حکایت زنان و مردانی که ناعادلانه به زندان انداخته شده اند بر همگان آشکار میشود، این مساله بر نحوه عملکرد آن دولتها تاثیر خواهد گذاشت.
یکی از افراد بدبین، این ابتکار را "یکی از بزرگترین دیوانگی های زمانه" توصیف میکرد. اما ثابت گردید که این بدبینی نادرست بود. یکی از اولین موفقیتهای گروه در رابطه با مورد اسقف اعظم "جوزف بران" بود که توسط مقامات کمونیست در چکسلواکی چهارده سال زندانی شده بود. "بران" هجده ماه بعد از اینکه پرونده اش توسط کمپین پیگیری شد، آزاد گردید. آزادی وی مرهون تلاش اعضای عفو بین الملل در نگارش نامه های اعتراضی بود. تعداد بیشماری از زندانیان وجدانی (سیاسی) در سالهای پس از آن، بخاطر تلاشهای مشابه از زندان آزاد شدند.
بننسون به مبارزه برای حقوق بشر تا زمان مرگ خود در سن 83 سالگی در سال 2005 ادامه داد. امروز سازمان عفو بین الملل، دو میلیون عضو در سرتاسر جهان دارد.



برای نجات نسلهای بعد
در دهه 1980، "حسین حبری" رهبر سرکوبگر کشور چاد در آفریقای مرکزی بود که از طرف آمریکا حمایت می شد. او مسئول کشته شدن دهها هزار نفر در دوره هشت سال زمامداری اش بود درحالیکه تا آن زمان از هرگونه مکافاتی بخاطر حکومت ستمگرانه اش در امان بود. حتی پس از سقوطش در سال 1990، مردم چاد بر این باور بودند که او هرگز بخاطر جنایاتی که در دوران قدرتش مرتکب شده مورد مواخذه قرار نخواهد گرفت. اما اراده آهنین دو انسان باعث شد که امروز سرنوشت دیگرگونه باشد: "سلیمان گونگونگ" حسابدار و فعال حقوق بشر که خود در دوران حکومت "حبری" زندانی بود و "رد برادی" حقوقدانی که دیده بان حقوق بشر او را «شکارچی دیکتاتور» نام نهاد.
"گونگونگ" و همکارش عزم کردند تا که جنایات "حبری" را ثبت کرده و عوامل آنرا به دست عدالت بسپارند. آنها با صدها نفر از قربانیان شکنجه مصاحبه کرده و شواهد قاطعی را جمع آوری کردند. وی این مدارک را در صندوقی در خانه اش پنهان کرد. "برادی" مدارک دیگری را از پایگاههای متروکه پلیس مخفی دوران "حبری" پیدا کرد که گواه بر مجرم بودن او داشت. در تمامی آن سالها غیرممکن بنظر میرسید که روزی آن اقدامات عقوبتی در پی داشته باشد. اما نهایتا با تلاش این دو مرد، سرنوشت به گونه ی دیگری رقم خورد.
در سال 2007 دادگاهی در کشور سنگال که حربی در آنجا در تبعید به سر میبرد اجازه داد تا دیکتاتور سابق تحت تعقیب قرار گیرد. در بلژیک، "حبری" بعنوان عامل جنایت علیه بشریت شناخته شد. "برادی" در مستند «شکارچی دیکتاتور» به نکته ظریفی اشاره کرد: "اگر کسی یک نفر را بکشد به زندان میرود. اگر چهل نفر را بکشد او را به تیمارستان میبرند. اما اگر چهل هزار نفر را بکشد، او را با یک حساب بانکی پر پول به مکانی راحت تبعید میکنند!!" و این همان چیزی بود که "گونگونگ" و "برادی" میخواستند آنرا تغییر دهند. بدون اراده این دو مرد، غیر ممکن بود که "حبری" بدست عدالت سپرده شود. تلاش آن دو باعث شد تا زمان، دیکتاتور را به دست فراموشی نسپارد. گونگونگ تاکید میکرد که "من احساس میکنم تا زمانی که "حربی" به مجازات اعمالش به زندان نرود، کار ما کامل نخواهد بود. ما این اقدام را کردیم تا از تکرار آن برای نسلهای آینده جلوگیری شود."

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

دفاعیات ماندلا و حکایت این روزهای ما

"من متهم هستم مردم را برمی انگیزم تا با تخلف از قانون، اعتراضشان را نسبت بدان ابراز دارند...
اعتراض ما از آغاز با این هدف طرح شد که اگر تمامی اقدامها به شکست بینجامد؛ اگر گفتگو ها تحقق نیابد؛ و اگر دولت بطور مسالمت آمیز گامی دال بر کوشش برای مذاکره با ما و یا برآوردن خواسته هایمان برندارد؛ ما به عنوان آخرین حربه مردم را به اعتراض فرا بخوانیم. با این حال همزمان با آمادگی ما برای انجام آن، زمینه یک درگیری بوجود آمد. آن زمینه نه به وسیله ما که در واقع توسط حکومت و به عمد و حساب شده ایجاد شد. دلیل این مدعا این است که حکومت از آغاز شروع اعتراض ما، مصمم بود با ما به مذاکره ننشیند و به خواسته هایمان توجهی مبذول ندارد، بلکه در عوض ما را معترضانی وحشی و خظرناک و آماده برای ایجاد شورش و بلوا معرفی نماید. موجوداتی ناشایست برای هرگونه مذاکره که میباید تنها با اعمال زور و با بکارگیری هر روش قهری ممکن، قانونی یا غیر قانونی، سرکوبمان کرد و از شرمان خلاص شد. هیچ حکومت متمدنی در برخورد با اظهارنظرهای صلح جویانه، منضبط، معقول و دموکراتیک مردمش جرات در پیش گرفتن آن رفتاری را که حکومت آفریقای جنوبی با ما داشت ندارد. این حکومت دستور بسیج نیروهای مسلح اش را صادر کرد تا اعتراض توام با آرامش ما را با رعب و وحشت روبرو کند. حکومت، اشخاص سرشناسی را که در امور سیاسی آفریقای جنوبی و در حمایت از خواسته های مردم برای کسب حقوق دموکراتیک فعال بودند دستگیر کرد ...و دستگیر شدگان را مدتها بدون محاکمه در زندان نگهداشت. اگر در آن زمان این خطر وجود داشت که وضع کشور به درگیری خشونت بار منجر شود، امکان چنان پیش آمدی را حکومت خود فراهم آورد. مقامهای حکومتی به جای ارائه پاسخ به هموطنانمان و خواسته هایشان، با اتکای محض بر اعمال خشونت، در واقع صحنه را برای ابراز آن آماده کردند... بدیهی بود که حکومت تلاش میکرد از طریق «حکومت وحشت» با اوجگیری مبارزات ما به مقابله برخیزد. در آن زمان نشریه ها اعلام داشتند که حرکت اعتراضی ما اقدامی ناموفق بود و گفته شد ما از پشتیبانی مردم بهره مند نبودیم....در هر حال مدارک و شواهد نشان داده اند که حرکت اعتراضی ما موفقیتی چشمگیر داشت. مبارزه ما مبارزه ای سخت و فشرده بود و با پاسخی مبرم و شگفت انگیز از سوی مردم روبرو شد. اگر عده ای از مردم به حرکت اعتراضی نپیوستند، علت آن نه عدم تمایل مردم به شرکت در آن، بلکه اعمال قدرت، خشونت و زور از سوی حکومت علیه ما و ادامه آن به منظور وادار ساختن ما به تسلیم در برابر آمال و وجدانمان بود...
]اما[ خشونت حکومت، تنها میتواند یک نتیجه در بر داشته باشد و آن به بار آوردن خشونت متقابل است. ما بارها هشدار داده ایم که حکومت با توسل مستمر به زور، خشونت متقابل را در این کشور و در میان مردم رواج خواهد داد تا – چنانچه هیچ طلیعه ای از بر سر عقل آمدن حکومت احساس نشود – سرانجام درگیری میان دو طرف با توسل به خشونت و زور پایان پذیرد. در این کشور نشانه هایی وجود دارد حاکی از این که مردم آفریقای جنوبی به عمد به اعمال خشونت بار و به کارگیری زور علیه حکومت روی می آورند تا او را با تنها زبانی که میفهمد، و رفتارش مبین آن است، متقاعد و ترغیب کنند...
شاید دادگاه بپرسد چرا شما درخواستهایتان را به دولت ارائه نمیدهید. بارها و بارها درخواستهایی از سوی نمایندگانی پیش از این ارائه شده است. اما حکومت، با رفتاری که در پیش میگیرد، همواره نشان میدهد که به چنین درخواستی به دیده تحقیر مینگرد. با خشم و ترشرویی آنها را مردود میداند؛ و در آینده نیز به رعایت آنها تن در نخواهد داد. من اعتقادم دارم دادگاه این را نخواهد گفت که در شرایط موجود هموطنانم برای همیشه محکومند نه چیزی بگویند و نه کاری انجام دهند. اگر این دادگاه چنین سخنی بگوید و یا به آن باور داشته باشد، گمان میکنم در اشتباه است و خود را می فریبد. انسانها نمیتوانند هیچ نکنند، هیچ نگویند؛ نسبت به بیعدالتی واکنشی نشان ندهند؛ علیه ستمگری اعتراض نکنند و برای استقرار یک جامعه و زندگی خوب نکوشند. در این کشور نیز انسانها نمیتوانند دست روی دست بگذارند. شاید شما بگویید که ما به رغم برخورداری از حقوق انسانی مان در اعتراض نسبت به نادرستیها، در مخالفت با قانون، و در رساندن فریادمان به گوش دیگران می باید در چهارچوب قانون عمل کنیم. من در پاسخ میگویم، عالیجناب، این حکومت و دستگاه قضایی اوست که قانون را آنچنان پست و بی اعتبار کرده است که در این کشور دیگر کسی خود را ملزم به عمل کردن در چهارچوب آن نمیداند....
من وظیفه ام را نسبت به هموطنانم و آفریقای جنوبی انجام داده ام. تردیدی ندارم که نسلهای آینده بی گناهی ام را اعلام خواهند کرد و خواهند گفت جانیانی که بایستی به این دادگاه آورده میشدند در واقع کارگزاران حکومت می باشند."[1]

متن بالا قسمتهایی بدون تغییر از دفاعیات نلسون ماندلا در دادگاه علنی حکومت آپارتاید در سال 1962 است که بازخوانی آن در این روزها میتواند آموزنده باشد. در پایان این محاکمه، ماندلا به جرم «تحریک مردم به شورش» به زندان محکوم شد!

تهیه و تنظیم: عمار ملکی

[1]- منبع: کتاب «نلسون ماندلا؛ فریادی نامیرا از آفریقای جنوبی»، ترجمه محمد حفاظی، انتشارات اطلاعات، چاپ اول 1366، صفحات 36 تا 57

۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

25 بهمن، از اعتراض قانونی تا نافرمانی مدنی

عمار ملکی

فراخوان تظاهرات 25 بهمن که به ابتکار آقایان موسوی و کروبی شکل گرفته، شیوه مبارزه مدنی جنبش سبز و رهبران نمادین آنرا وارد فاز جدیدی کرده است. تا پیش از این، حضور خیابانی معترضان – بجز اعتراضات هفته اول پس از انتخابات (25 خرداد تا 30 خرداد 88) – همگی در مناسبتهای مشخصی شکل می گرفت که از طرف خود حکومت برگزار می شد (روز قدس، 13 آبان، عاشورا و 22 بهمن 88). در سال جاری نیز برای برگزاری تظاهرات سالگرد انتخابات (22 خرداد) درخواست مجوز راهپیمایی شد که با رد شدن این خواسته، آقایان موسوی و کروبی برگزاری تظاهرات را منتفی اعلام کردند. حال سوال اینجاست که تظاهرات 25 بهمن، چه شیوه ای از اعتراض مدنی خواهد بود؟

اعتراضات و مبارزات مدنی شیوه های مختلفی دارد:

1- «اعتراض قانونی» شیوه ایست که در آن اعتراض با حفظ مرز قانون و پذیرش تصمیم مجریان قانون صورت می پذیرد[1]. مثال بارز آن، ارائه درخواست قانونی برای تظاهرات و برگزاری آن درصورت دادن مجوز توسط مقامات مسئول است و در غیر اینصورت اعتراض انجام نمیشود. مثال این شیوه همان درخواست تظاهرات برای سالگرد انتخابات 22 خرداد بود که در بالا ذکر شد.

2- «بدفرمانی مدنی» شیوه ای از اعتراض مدنی است که در آن اعتراض به قاعده یا رویه نادرست، با استفاده از یک فرصت خاص و به شکل نیمه علنی و با کم ترین هزینه انجام میشود[2]. در این شیوه، افراد با شرکت در تظاهراتی که بمناسبت خاصی با مجوز خود حکومت برگزار میشود و حضور در آن هزینه ای ندارد، اعتراض خود را به رویه نادرست جاری نشان میدهند و در اصل معترضان با شعارها و نمادهای خود، آن مناسبت را استحاله میکنند. نمونه بارز این نوع بدفرمانی، حضور اعتراضی در مراسم روز قدس و 13 آبان 88 بود که طرفداران جنبش سبز بمنظور اعتراض به تقلب در انتخابات و کشتن و زندانی کردن معترضان، در آن شرکت کرده بودند. این شیوه اعتراض در بعضی موارد نمیتواند حضور معترضان را به رخ حاکمیت بکشاند و حتی تداخل معترضان با طرفداران حکومت در یک مراسم رسمی، ممکن است فقط تعداد شرکت کنندگان را زیاد نشان دهد و در حقیقت مصادره به مطلوب گردد (همانند 22 بهمن 88).

3- «نافرمانی مدنی» معروفترین شیوه اعتراض مسالمت آمیز است که در آن به قانون یا رویه ای که ناعادلانه و نادرست است به شکل علنی و با قبول هزینه احتمالی اعتراض میشود و از تن دادن به امر ناعادلانه نافرمانی میشود[3]. در این نوع اعتراض، در حقیقت به روح قانون احترام گذاشته میشود و از آنچه که ظاهرا قانون نام گرفته است - اما در اصل بقول راد بروخ «قانون بی قانون» است [4]- سرپیچی میشود.

حال با توجه به سه شیوه اعتراضی که در بالا از آنها سخن گفته شد، میتوان بررسی کرد که تظاهرات 25 بهمن در کدام یک از این دسته ها قرار میگیرد.
اولین ویژگی متمایز فراخوان تظاهرات 25 بهمن این است که تاریخ آن با هیچ مناسبت رسمی تطابق ندارد. از اینرو این اعتراض نمیتواند به شکل «بدفرمانی مدنی» صورت پذیرد.
اما تظاهرات 25 بهمن، اگر در صورت عدم صدور مجوز رسمی، توسط فراخوان دهندگان لغو شود، در زمره «اعتراضات قانونی» قرار میگیرد و مشخص میشود که هنوز رهبران نمادین جنبش سبز از فاز اعتراض قانونی پا فراتر نگذاشته اند. در عین حال عدم صدور مجوز تظاهرات، یکبار دیگر غیرعملی بودن و ناکارآمدی اعتراض قانونی را در ساختار جمهوری اسلامی آشکار میسازد.
اما بر طبق آنچه از شواهد، تحرکات و اظهارات روزهای اخیر بنظر می آید، فراخوان دهندگان و همراهان جنبش سبز قصد ندارند که تظاهرات را لغو کنند و این راهپیمایی قرار است حتی درصورت عدم صدور مجوز هم برگزار شود. اگر اینگونه باشد، این تظاهرات نمونه ای از «نافرمانی مدنی» خواهد بود که با سرپیچی از امر به ظاهر قانونی (عدم صدور مجوز توسط مقامات اجرایی)، به روح قانون (که تظاهرات مسالمت آمیز را حق مردم میداند) پایبندی نشان میدهد تا اعتراض خود را بطور علنی ابراز دارد. در اینصورت، این از معدود دفعاتی است که جنبش سبز و رهبران نمادین آن به فراخوان تظاهرات اعتراضی به شیوه نافرمانی مدنی اقدام میکنند و از اینرو آنرا متفاوت از نمونه های دیگر میسازد.

حاکمیت در ایران نشان داده که تنها «اعتراض قانونی» قابل قبول، «عدم اعتراض» است و از سوی دیگر جنبش مدنی ایران نیز حق خود میداند که حضورش را – همانند مردم مصر و تونس – بطور علنی ابراز دارد. وقتی حاکمیتی نمی خواهد حضور سیاسی معترضان را برسمیت بشناسد و درخواست تظاهرات قانونی آنها را بپذیرد، تغییر فاز مبارزه مدنی از اعتراض قانونی به نافرمانی مدنی اجتناب ناپذیر میشود.

پی نوشت:
1- جهت توضیحات بیشتر درباره ویژگیهای اعتراض قانونی رجوع شود به از "نافرمانی مدنی" تا "بدفرمانی مدنی" (بخش نهم)، انواع ديگرِ اعتراضات مدنی
2- جهت توضیحات بیشتر درباره ویژگیهای بدفرمانی مدنی رجوع شود به از "نافرمانی مدنی" تا "بدفرمانی مدنی" (بخش يازدهم)، بدفرمانی مدنی، تعريف و ويژگی ها
3- جهت توضیحات بیشتر درباره ویژگیهای نافرمانی مدنی رجوع شود به از "نافرمانی مدنی" تا "بدفرمانی مدنی" (بخش دوم) - نافرمانی مدنی
4- از "نافرمانی مدنی" تا "بدفرمانی مدنی" (بخش نخست)، قانون خوب، قانون بد

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

خیزشهای منطقه و شاخصهایی که دیده نمی شود

عمار ملکی

چه عواملی باعث قیام مردم تونس و اعتراضات در دیگر کشورهای منطقه گردید؟ مشکلات اقتصادی یا نارضایتی سیاسی؟ اگر چه در رخ دادن اینگونه تحولات اجتماعی ترکیبی از عوامل اقتصادی و سیاسی نقش دارند اما کدام یک از آنها دست بالا را دارد؟ آیا شاخصهایی را میتوان یافت که بوسیله آنها یک تحلیل عینی و قابل قبول ( نه انتزاعی) از ریشه این خیزشها ارائه داد؟

نگاهی به شاخصهای اقتصادی و توسعه

درباره انقلاب تونس، بعضی بر این باورند که ریشه اصلی آن، مشکلات اقتصادی مانند بیکاری و فقر بود. اما گروه دیگری از تحلیل‎گران بر این اعتقادند که منشا اصلی اعتراضات نارضایتی از نظام دیکتاتوری بوده است. گروه اول به این مساله استناد میکنند که این اعتراضات بدنبال خودسوزی جوان تحصیلکرده تونسی که از مشکل بیکاری به تنگ آمده بود، آغاز گردید. اگر چه که آن اتفاق، جرقه ای تکان دهنده برای آغاز اعتراضات در تونس گردید، اما آینه آمار تصویر دیگری از وضعیت اقتصادی تونس را نشان میدهد. همانطور که در جدول شماره یک میتوان دید، شاخصهای اقتصادی و توسعه ی کشور تونس نشان میدهد که وضعیت این کشور اسفبار نبوده و بخصوص در مقایسه با دیگر کشورهای منطقه 1 از وضعیت بمراتب بهتری برخوردار است. با نگاهی اجمالی به این آمار میتوان دید که تونس از نظر تولید ناخالص ملی، شاخص توسعه انسانی، نرخ تورم، جمعیت زیر خط فقر، میزان باسوادی و شاخص فساد وضعیت بهتری نسبت به کشورهای دیگر منطقه همچون الجزایر، مصر و یمن دارد. حتی در بسیاری از این شاخصها، بجز تولید ناخالص ملی و میزان باسوادی، وضعیت تونس همانند (و یا حتی بهتر از) کشورهای ترکیه و آفریقای جنوبی است. از سوی دیگر، نرخ بیکاری در تونس نیز اگر چه بالا بوده اما در مقایسه با بسیاری کشورها، حتی بعضی کشورهای توسعه یافته مثل اسپانیا، از وضعیت خیلی وخیمی برخوردار نبوده است. در نتیجه میتوان ادعا کرد که مشکل اقتصادی در تونس نمیتواند اصلی ترین عامل خشم مردم برای سرنگونی رژیم مستقر بوده باشد.



حال این سوال مطرح میشود که چگونه و با کدام شاخصها میتوان عوامل سیاسی تاثیر گذار بر اعتراضات اخیر را ارزیابی کرد. درباره وضعیت سیاسی کشورهای این منطقه، بسیاری این تردید را مطرح میکنند که آیا براستی مردم این کشورها خواهان دموکراسی هستند و به آن بها میدهند؟ در میان بسیاری از تحلیلگران سیاسی غرب و حتی بخشی از مردم جهان این باور وجود دارد که رژیمهای دیکتاتوری در این منطقه، توسط مردمانشان حمایت میشوند. باورمندان به این دیدگاه ادعا میکنند که هیچ شاخص قابل اتکایی که خلاف این مساله را نشان دهد وجود ندارد. اما آیا براستی این ادعایی درست است یا اینکه میتوان شاخصهایی ارائه داد که عوامل سیاسی قیام اخیر در تونس و دیگر اعتراضات و جنبشهای شکل گرفته در کشورهای منطقه را توضیح دهد؟

شاخصهایی برای سنجش میزان عرضه (تامین) و تقاضای دموکراسی

برای پاسخ به سوال فوق، در اینجا چند شاخص سیاسی معرفی و بررسی میشود که بوسیله آنها میتوان از منظری دیگر چرایی ظهور این اعتراضات را توضیح داد. از سال 2006، واحد اطلاعات اکونومیست، تحلیل و انتشار گزارش دوسالانه ای را آغاز کرد که در آن وضعیت دموکراسی در 167 کشور را مورد مطالعه قرار میداد. این موسسه شاخصی با عنوان «شاخص دموکراسی» را معرفی نمود که از میانگین نمره پنج شاخص مستقل محاسبه میشود و عدد آن برای هر کشوری، نشانگر ساختار سیاسی و سطح دموکراسی در آن کشور است که در یکی از چهار دسته زیر قرار میگیرد:
دموکراسی کامل (نمره 8 تا 10)، دموکراسی نسبی (نمره 6 تا 8)، حکومت بینابین (نمره 4 تا 6) و حکومت دیکتاتوری (نمره کمتر از 4).

نمره هر یک از شاخصهای پنج گانه 2 بر مبنای نظر متخصصان و همچنین نظرسنجی از مردم تعیین میشود (عددی بین 0 تا 10). از میان این پنج شاخص، «فرآیند انتخابات و تکثرگرایی» شاخصی است که میزان آزادانه و عادلانه بودن انتخابات، شفاف بودن و قابل قبول بودن فرآیند انتخابات و همچنین امکان تشکیل آزادانه سازمانهای سیاسی و مدنی را اندازه میگیرد. شاخص دیگر «فرهنگ سیاسی دموکراتیک» نام دارد که بوسیله آن میزان مقبولیت اجتماعی و حمایت عمومی از دموکراسی سنجیده میشود. در حقیقت این دو شاخص به ترتیب میزان حمایت حاکمان و مردم از استقرار دموکراسی را اندازه میگیرند. جدول شماره 2 میانگین نمره این دو شاخص، برای کشورهای موجود در چهار ساختار سیاسی ذکر شده را نشان میدهد. همانگونه که دیده میشود و انتظار هم میرفت، نمره میانگین شاخص «فرآیند انتخابات» در کشورهای با حکومت دیکتاتوری بسیار پایین است. اما آنچه بسیار قابل توجه است، اختلاف نه چندان زیاد میانگین نمرات شاخص «فرهنگ سیاسی» برای ساختارهای سیاسی مختلف است.



نمره میانگین بالای این شاخص برای کشورهای دارای دموکراسی کامل، در اصل نشانه ای از استحکام فرهنگ دموکراتیک در آن جوامع است. اما وقتی میانگین شاخص «فرهنگ سیاسی» برای سه ساختار سیاسی دیگر را ارزیابی میکنیم، این نتیجه مهم حاصل میشود که در کشورهای با رژیمهای دیکتاتوری، مطالبه دموکراسی خیلی کمتر از کشورهای دارای حکومتهای دموکراتیک نیست. در نتیجه میتوان استدلال کرد که اگر نمره شاخص «فرهنگ سیاسی» – یا میزان تقاضای دموکراسی – در حدود نمره میانگین کشورهای دارای دموکراسی نسبی باشد (5.78)، و همزمان نمره شاخص «فرآیند انتخابات» - یا میزان عرضه (تامین) دموکراسی – بسیار پایین باشد، احتمال وقوع یک درگیری در بین حاکمان و مردم بسیار زیاد خواهد بود. این بدان معناست که وقتی خواسته مشارکت سیاسی (دموکراسی) بوسیله حکومت تامین نشود، دیر یا زود و از روشهای مسالمت آمیز یا قهر آمیز، توسط مردم مطالبه خواهد شد.

با شناختن این شاخصها، حال به بررسی وضعیت کشورهای منطقه میپردازیم. جدول شماره 3، نمره شاخصهای فوق را برای تونس و دیگر کشورهای منطقه نشان میدهد. اما این اعداد، چه واقعیتی را بیان میکنند؟



همانطور که مشاهده میشود در کشورهای دارای رژیمهای دیکتاتوری در منطقه، فرآیند انتخابات بسیار مخدوش و یا کاملا تعطیل است. اما این در حالیست که نمره شاخص «فرهنگ سیاسی» نشان میدهد که در بسیاری از این کشورها، تقاضای دموکراسی در حد قابل توجهی است. بطور مثال در مورد تونس، نمره این شاخص 5.63 است و این نمره بسیار نزدیک به نمره میانگین این شاخص برای کشورهای نسبتا دموکراتیک است (5.78). نکته قابل توجه این است که در کشورهای مصر، الجزایر، یمن، لیبی، مراکش و ایران – باستثنای عربستان سعودی - نمره شاخص «فرهنگ سیاسی» تقریبا مشابه با وضعیت تونس است. نمودار زیر مقدار این شاخصها و یا بعبارت دیگر میزان عرضه و تقاضای دموکراسی و شکاف موجود در توازن این دو را در کشورهای مذکور نشان میدهد.




حال بهتر میتوان تحلیل کرد که چرا در ماهها و هفته های اخیر در بعضی از این کشورها مانند ایران، تونس، مصر و یمن ما شاهد جنبش ها، قیامها و تظاهراتهای اعتراضی بوده ایم. در این کشورها فارغ از اینکه جرقه اولیه اعتراضات تقلب در انتخابات بوده باشد یا مشکل بیکاری و فقر، اما مطالبات و شعارهای محوری اعتراضات، سریعا و صریحا ساختار دیکتاتوری را هدف قرار داده است. اگر نمره این شاخصها حداقل بخشی از حقیقت را نشان دهد، میتوان پیش بینی کرد که کشورهای دیگری مثل مراکش، الجزایر و لیبی نیز، در صورت حفظ موجود، دیر یا زود شاهد اعتراضاتی مشابه باشند.

پیام شاخصها به دیکتاتورها

این شاخصهای سیاسی یک پیام جدی برای تمامی رژیمها دیکتاتوری در منطقه دارند. مورد تونس که در آن آمار وضعیت اقتصادی نشان از شرایط قابل قبولی میداد، نشان داد که حتی اتکا به توسعه اقتصادی به هیچ عنوان نمیتواند ضامن ثبات موقعیت یک دیکتاتور باشد. دیکتاتورها و هم پیمانان آنها بهتر است بدانند به همان اندازه که باید به شاخصهای اقتصادی نظر داشت، باید به شاخصهای سیاسی نیز چشم دوخت تا حجم انباشته شدن مطالبه مشارکت و حق انتخاب مردم در پشت سد رژیم دیکتاتوری دیده شود؛ پیش از آنکه سد فرو ریزد.

پی نوشت:
1) کشورهای اسپانیا و آفریقای جنوبی عمدا در کنار کشورهای منطقه در جدول قرار داده شدند تا که از کشورهای دارای ساختار سیاسی مختلف نمونه ای جهت مقایسه وجود داشته باشد.
2) پنج شاخص مستقل اکونومیست عبارتند از : 1- فرآیند انتخابات و تکثرگرایی؛ 2- کارآیی حکومت؛ 3- مشارکت سیاسی؛ 4- فرهنگ سیاسی دموکراتیک؛ 5- آزادیهای مدنی. جهت اطلاعات بیشتر رجوع شود به :
The Economist Intelligence Unit's index of democracy 2008