۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

کنشهای کوچک و مثال زدنی از ایستادگی مدنی (بخش نهم)

نوشته: استیو کراشاو و جان جکسون
ترجمه: عمار ملکی

تقدیم به کیوان صمیمی

اگر امروز نه، پس چه زمانی؟: داستان تحقیر هیتلر

اوایل سال 1943 نقشه نازیها برای قتل میلیونها یهودی اروپایی بسرعت در حال انجام بود. تا رسیدن به قلع و قمع کامل یهودی ها در ورشو چند ماهی بیشتر نمانده بود. تا پیش از این، تنها یک گروه از یهودیان در آلمان از یک امنیت نسبی برخوردار بودند: کسانیکه با زنان غیر یهودی ازدواج کرده بودند. اما در تاریخ 27 فوریه 1943 معمار هولوکاست تصمیم گرفت که دیگر کار را یکسره کند و دست به آخرین پاکسازی بزند و همسران یهودی را نیز به دام مرگ بکشاند تا که برلین بطور کامل از یهودیها پاک شود. یوزف گوبلز که فرمانده ای قدرتمند و ماهر در ایجاد جو ترس در حکومت هیتلری بود، در خاطرات روزانه اش با یک رضایتمندی رذیلانه ای یادداشت کرده بود که موعد نهایی آرمان "برلین بدون یهودی" بالاخره فرا رسید. او نوشته بود:" یکشنبه گذشته همگی آنها را در اقدامی واحد در یک جا جمع کردند و حال با یک دستور آنها را بزور به سمت شرق خواهند برد". بدین ترتیب تمامی مردان یهودی را در مرکز اجتماع یهودیان در “خیابان روسن” (روسن اشتراس) در قلب برلین نگه داشتند تا که آنها را به سمت اردوگاههای آدم کشی روانه سازند.
بنظر میرسید که برای این داستان تنها یک پایان دردناک قابل تصور باشد و آن خونریزی دیگری بدست نازیها بود. بدون شک رژیم هیتلر بسیار قدرتمندتر از آن بود که بتوان در مقابل آن ایستادگی کرد. اما آنچه رخ داد به یکی از داستانهای شگفت آور و کمتر نقل شده از جنگ جهانی دوم بدل گردید.

بدنبال دستگیری مردان، صدها زن در بخشی از خیابان که از آنجا قرار بود مردان را به سمت اردوگاهها ببرند تجمع کردند و خواستار آزادی همسرانشان شدند و تمامی خطراتی که جان آنها را تهدید میکرد نادیده گرفتند. "السا هولزر" که شوهرش در خیابان روسن نگهداشته شده بود، بعدها صحنه را اینگونه توصیف کرد: " هنگامیکه من رسیدم جمعیتی را دیدم که از ساعت 6 صبح در آنجا بودند! موجی از مردم در حرکت بودند و آن خیابان کوچک جای سوزن انداختن نداشت. جمعیت مانند موجی خروشان بود که دائم در حال بالا و پایین رفتن باشد. " زنان فریاد میزدند که ما میخواهیم که شوهرانمان برگردند. نازیها زنان را تهدید به شلیک میکردند. زنان از جایشان تکان نمیخوردند و در پاسخ آنها فریاد میزدند: "آدمکشها".



با سابقه ای که از وحشیگری نازیها وجود داشت، زنان انتظار داشتند که تهدیدشان به کشتار، جدی باشد. در اینگونه موارد نازیها اصلا اهل بلوف زدن نبودند. در آن دوران حتی به زبان آوردن یک سخن انتقادی میتوانست مرگ بار باشد. تنها چند روز پیش از این اتفاقات، دو دانشجوی شجاع - سوفی و هانس شول - بخاطر پخش کردن جزوه های انتقادی درباره جنگ هیتلر شناسایی و اعدام شدند.
اما در مورد زنان مساله به شکل دیگری به پایان رسید. تهدیدها بر ضد زنان ادامه یافت. اما آنها باز هم حاضر به ترک خیابان نشدند. این بسیار برای نازیها شرم آور بود که اجازه دهند تا در مرکز پایتخت آلمان تظاهرات اعتراضی ادامه داشته باشد. اما در عین حال به همان اندازه نیز شرم آور بود که زنان آلمانی – زنانی از نژاد خودشان!- را در یک مکان عمومی بزنند یا بکشند. بعد از گذشت چند روز از این اعتراض عمومی، پایان حیرت انگیزی رقم خورد. تمامی مردان آزاد شدند و بعضی از آنها حتی از داخل اردوگاه آشویتز بازگردانده شدند و این پیروزی بی بدیل بود. چهل سال بعد، اریش هرزبرگ یکی از نجات یافتگان آن واقعه به نویسنده کتاب "مقاومت قلبها" توضیح داد که چگونه او و دیگران بعنوان شرط آزادی پذیرفتند که به مردم بگویند وضعیت اردوگاه بسیار عالی بوده است!! حتی وقتی نگهبانان نازی ازهرزبرگ سوال میکنند، او به شکل غیرقابل باوری تاکید میکند که در رفتار با خودش و دیگران هیچ خشونتی در کار نبوده است!
تا چند دهه بعد از جنگ جهانی دوم، کنش اعتراضی خیابان روسن و دستاورد آن ناشناخته و مغفول مانده بود. آن اقدام اینقدر عظیم بود که کسی نتواند آنرا باور کند؛ چرا که همواره این باور وجود داشت که غیرممکن است کسی بر علیه نظام هیتلر اعتراض کرده باشد و پس از آن زنده مانده باشد تا برای دیگران داستان آنرا شرح دهد. زنان خیابان روسن ثابت کردند که آن باور، شامل تمامی حقیقت نبوده است. در سالهای اخیر، از آن زنان به شکلی عمومی قدردانی گردید، کاری که تا پیش از این هرگز انجام نشده بود. در سال 2003 کارگردان آلمانی، مارگارت فان تروتا، از داستان مقاومت زنان فیلمی با نام "خیابان روسن" ساخت. حالا دیگر داستان آن کنش اعتراضی در کتابهای تاریخ مدرسه ها نیز آمده است. این داستان را در کتابهای درسی گنجاندند تا بچه ها یاد بگیرند که چگونه ایستادگی مدنی میتواند حتی در سخت ترین شرایط منجر به پیروزی شود. دانش آموزان بدین ترتیب تشویق میشوند تا بپرسند: واقعا اگر در آن زمان میلیونها نفر – و نه تنها آن صدها زن – اراده میکردند تا در برابر دیکتاتور ایستادگی کنند، چه اتفاقی می افتاد؟ آیا در آنصورت تاریخ به گونه ای دیگر نوشته نمی شد؟

۱ نظر:

  1. عمار عزيز سلام من تمام 9 قسمت كنشهاي كوچك رو مطالعه كردم سپاس از ترجمه خوب و قابل فهم كه زحمت كشيدي اگه امكانش باشه و اين ترجمه ها و مطالب در سايتهاي ديگر هم منعكس بشه خيلي خوبه .ممنون و به اميد ديدار

    پاسخحذف