احمد زيدآبادي انساني بزرگ و از اهالي امروز است. خوش فکر است و خوش صحبت. هر که با او قرين بوده باشد، ميداند که همنشيني با او لذت بخش است و هم صحبتي اش پر بار و مفيد. خوش مشرب است و سرحال. صادق است و ساده. عميق و صريح. دانش آموخته ايست براي فرداي ايران. ترديد ندارم که او از مقامات پر افتخار فرداي ايران دموکراتيک خواهد بود.
تحليلهاي مختصر و مفيدش و سبک نگارش ساده و بي ابهامش، هم پر محتوا و راهبردي است و هم آموزنده و راهگشا. همه خوانندگان تحليلهايش ميدانند که اينروزها جاي مطالب او خالي است و البته اين همان است که دشمنانش ميخواستند. آنها که او را به اسارت گرفته اند، اميد داشتند که ننوشتن و نگفتن او شايد مشکلاتشان را چند روزي کم کند. درحاليکه غافل از اين بودند که احمد زيدآبادي راهش را نشان داده است و تمامي تحولخواهان حرفش را ميدانند و مسيرش را ميشناسند. او بارها به اسارت دشمنان آزادي و عدالت گرفتار آمده و هر بار درس مقاومت را به ديگران آموخته است.
اما اگر قلم او را از دوستداران و مخاطبانش دريغ کردند، بيش از همه حکومت را از دانش او محروم کرده اند. ميدانيد چرا؟ زيرا مقامات جمهوري اسلامي ميدانند که او تحليلگري است که مسائل منطقه خاورميانه و حرکتهاي بازيگران آنرا خوب ميشناسد. مطالعه اي عميق دارد و تحليلهايش سطحي نيست. از اينرو حکومت اگر چه همواره او و نظراتش را بي پروا ميکوبد، اما بيش از همه از تحليلهايش استفاده ميکند، چرا که خود تحليلگراني با اين حد دانش و استعداد و شناخت از مسائل ندارد. تحليلگران حکومتي، بيشتر آنچه که مقامات بالا علاقه دارند بشنوند را ميگويند و نه آنچه را که واقعيت دارد و شواهد نشان ميدهند. از اينرو تحليلهاي افراد مستقل و باسوادي مانند زيدآبادي براي آنها تعيين کننده تر از تحليل بادمجان دور قاب چين هايشان است و اينرا خودشان خوب ميدانند. به همين دليل است که حتي راديوي جمهوري اسلامي بارها ازاحمد زيدآبادي به عنوان تحليلگر مسائل بين المللي دعوت به مصاحبه کرده است. در نتيجه حکومت در شرايط حاضر با خبرهاي خطرناکي که در رابطه با تصميمات اسرائيل شنيده ميشود، از آزاد نبودن امثال زيدآبادي و فقدان تحليل وي ضرر خواهد کرد.
از سوي ديگر، اگر علت نگه داشتن زيدآبادي توهم و سراب اعتراف گرفتن باشد، او را که قبلا آزموده اند. روزهايي که بسياري از روزنامه نگاران و طنزپردازان را ناجوانمردانه وادار به گفتن «من خرگوشم» کردند، او را نتوانستند بشکنند. علاوه بر اين، اعترافات زيدآبادي درباره انتخابات، روز قبل از زنداني شدنش در مقالهاي بقلم خودش منتشر شد. (1)
در آن مقاله او درباره انتخابات ايران اعتراف کرد که: "من نيز مثل بسياري از هموطنان از نگاه واقع بينانه به تدريج فاصله گرفتم و خوش بين شدم و به همان اندازه كه خوش بين شدم از واقعيت دور افتادم."
او در همان اعتراف نامه نوشت: "راستش را بخواهيد من هر گاه ميخواهم رفتار دولتهاي جهان را تحليل كنم، خودم را به جاي آنها فرض ميكنم و آنگاه با در نظر گرفتن منافع، محدوديتها و امكانات پيش رو، رفتار آنها را حدس ميزنم. متاسفانه در اين دور از انتخابات، من همين منطق را در باره حكومت ايران نيز به كار بردم، اما گمراه شدم."
زيدآبادي در آن مقاله همچنين اعتراف کرد که "منطق حكومت ايران اما با منطق مورد نظر ما كاملا متضاد است." و در آخر نيز اعتراف کرده بود که "اين انتخابات درسي بود براي همه ما تا براي ورود به صحنه رقابتي ناعادلانه حريص نشويم و استانداردهاي يك انتخابات آزاد را كوچك نشمريم."
آقايان زندانبان، اين تمامي اعترافاتي بود که احمدزيدآبادي ممکن است درباره آنها براي شما بگويد و بنويسد و جز اينها از فکر و انديشه احمد زيدآبادي بيرون نمي آيد. پس بيش از اين بدنامي براي خود نخريد و نگذاريد آه فرزندان نازنين و همسر عزيز او بيشتر گرفتارتان کند.
اما درددلي با پوريا، پارسا و پرهام - فرزندان احمد - که دلم برايشان خيلي تنگ شده است. آنها هر کدام تجسمي از بخشي از دوران کودکي و نوجواني من هستند. ميدانم که دلشان براي آغوش پدر مهربانشان چقدر تنگ شده است و چه قدر مشتاق سفر رفتن دوباره با او هستند.
من حافظه خوبي ندارم و مخصوصا از دوران کودکي ام بندرت تصاوير واضحي را به ياد ميآورم. اما صحنههاي حوادثي را از سنين خردسالي بياد دارم که نشان از تاثير عميق آنها بر روح کودکي ام بوده است. يکي از خاطرات سنين 5 تا 7 سالگي ام که هرگز از ذهنم نميرود و حتي تصوير مکان آنرا خوب به ياد دارم، صحنه هاي فضاي زندان قزل حصار است. زنداني که محل ديدار من و پدرم براي مدت 5 سال بود. من چون جثه کوچکي داشتم و کمتر از سن واقعي ام نشان ميدادم، اجازه داشتم که در ملاقاتهايي که به خانواده ميدادند براي 5 دقيقه به طور حضوري با پدرم ملاقات کنم و او را براي لحظاتي در آغوش بکشم و از نوازش پدر آرام بگيرم (زيرا طبق قانون زندانبان، بچه هاي بزرگتر از 5 سال نبايد به ملاقات حضوري ميرفتند). البته در سالهاي دهه 60 اين ملاقاتها بعد از دو سال بيخبري و نديدن پدر بود. در آن سالهاي بيخبري و اضطراب، بخاطر فشار روحي وارده بر کودکي 4 ساله، مشکل جسمي عجيبي براي پاي من بوجود آمد که پزشکان همگي به قطع يکي از پاهاي من نظر دادند و البته خواست خدا آن بود که با درمان معجزه آسايي، پاي خود را از دست ندهم، اگر چه که هرگز اين پا برايم پا نشد. اينها را نوشتم تا بگويم که خوب ميفهمم که دوري از حضور پدر در خردسالي چه حسي دارد، مخصوصا براي کودکي که درک نميکند چرا بايد پدرش که دانشگاهي بوده و از نخبگان است را در زندان ببيند. اما شايد آنروزها، در ناخودآگاه من تاثير ديگري هم داشت. شايد من که کوچکترين فرزند خانواده بوده و در سنين بحراني شاهد حضور پدر بي گناهم در زندان بودم، بيش از ديگر فرزندان، درگير آرمانهايي شدم که پدرم را بخاطر آنها زنداني کرده بودند. از اينرو بزرگتر که شدم با تمامي وجودم معناي اين جمله را فهميدم: «آنکه براي آزادي ملتش مبارزه ميکند، آزادي خودش را از دست ميدهد». آري، من علاقمند به مسائل اجتماع، فرهنگ و سياست شدم و آنکه مرا به اصطلاح سياسي کرد، زندانبان حاکم بود.
و امروز انگار تاريخ بار ديگر تکرار شده است. پرهام 7 ساله است و پدر بي گناهش در زندان. بار گذشته که احمد زيدآبدي در زندان بود، پارسايش در سنين خردسالي بود. آنها در تحمل زندان، کمتر از پدرشان سختي نکشيدند. خدا کند که سلامت باشند و روحشان طاقت بياورد. مطمئن باشند که شب ميرود و روسياهي به ذغال ميماند.
اما فردا آنها از ياد نمي برند که پدرشان را بيگناه در زندان نگه داشتند و با قصد تجاوز به حريم خانه شان، قلبهايشان را به تپش انداختند. فردا که آيد، آنها کتابهاي پدر را ورق ميزنند و قلم پدر را به دست ميگيرند و با ذهن «پويا»ي خويش، براي آزادي و آبادي سرزمين «پارسا»يان – ايران - گام برميدارند.
اميدوارم وقتي که پارسا و پرهام براي کودکان فردا مينويسند، ديگر اين خاطرات تجربه نشود و تنها براي آن بنويسند که بچه هاي فردا يادشان نرود که روزي روزگاري حکومتي که نام ديني بر خود نهاده بود، با نخبگان کشورش چه ميکرد تا بچه هاي فردا بدانند که مقاومت اين پدران و صبوري اين فرزندان و همسران بود که آزادي و عدالت فردا را به بار آورد.
* پورسام: ترکيبي از پوريا، پارسا و پرهام اسم فرزندان احمد زيدآبادي است. در اشعار فردوسي، پورسام به جاي رستم به کار رفته است. (لغت نامه دهخدا)
(1) مقاله "دو نكته كه نبايد فراموش كرد"، احمد زيدآبادي، سايت روزآنلاين، 25 خرداد 1388
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
"گر بدین سان زیست باید پست
پاسخحذفمن چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!" شاملو
ممنونم بسیار با احساس و زلال نوشتی...
بادرود
پاسخحذفبسیار زیبا و با احساس نوشته اید . به امید آزادی تمام زندانیان سیاسی و عقیدتی....
http://hesamisaghi2.blogspot.com/2009/08/blog-post.html
پاسخحذفدرود آقای ملکی
بگونيا ركس
پاسخحذف