۱۳۹۱ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

نکاتی در مورد موج سوم اصلاح طلبی


دوست فرهیخته ام رشید اسماعیلی در مقالات متعدد (۱) با طرح گزاره "موج سوم اصلاح طلبی" سعی کرده تا نشان دهد که استراتژی اصلاح طلبی با همه ضعف ها و کاستی هایی که در عمل تاکنون داشته، بهترین انتخاب در میان تنها دو گزینه موجود یعنی اصلاح طلبی و سرنگونی طلبی (براندازی) است. او البته موج سوم اصلاح طلبی را راهبردی فرای اصلاحات "دوم خردادی" و "خاتمی-محور" می داند و در چند نوشته سعی کرده است مبانی این راهبرد را ترسیم کند.  تلاش دردمندانه او برای گشودن راهی به رهایی از وضعیت موجود و دغدغه مندی اش برای استقرار دموکراسی در ایران بسیار ستودنی است.
پیرامون این موضوع، دوستان گرانقدرم ـ آرش بهمنی (۲) و احسان منصوری (۳)ـ هم به بحث و نقد و نظر پرداختند و این گفتگوی مبارک را ادامه دادند و گاهی به نوشته های پیشین بنده نیز التفاتی نمودند (۴). در این مطلب چند نکته را پیرامون این بحث مطرح می کنم.
۱-ـ بنده بر این باورم که تعیین راهبرد و شیوه مواجهه با تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در چهارچوب دوگانه "اصلاح طلبی ـ براندازی" ایرادات راهبردی و اخلاقی دارد. از نظر من این دو راهبرد تنها گزاره های موجود و ممکن برای کنشگری سیاسی و مدنی نیستند بلکه معتقدم در میان دو شیوه اصلاح طلبی و براندازی، راهبرد دیگری که من آنرا "احقاق طلبی" می نامم وجود دارد که مشخصات، نمونه های تاریخی و روش کنشگری ویژه اش آن را از دو راهبرد دیگر متمایز می سازد. احقاق طلبی هدفش "احقاق" حقوق اساسی و مدنی مردم است و در تعیین اولویتهای خود، برخلاف دو راهبرد دیگر، مساله "حفظ" یا "حذف" نظام مستقر را مورد توجه و تاکید قرار نمی دهد. درحالیکه دو راهبرد اصلاح طلبی و براندازی یکی از مبانی و ویژگیهای اصلی و هویتی خود را مساله حفظ یا حذف نظام می دانند و از این رو این دو رویکرد معمولا مواجهه ای تقابلی و حتی حذفی با یکدیگر دارند. اما راهبرد "احقاق طلبی" یا مطالبه محوری در مواجهه با دو جریان دیگر رویکردی تقابلی و خصمانه ندارد و به زحمات و فعالیتهای افراد در هر دو گرایش احترام میگذارد و آنها را اگر صادقانه باشد، ارج می نهد و البته کاستی ها و ایرادات هر دو گروه را نیز نقد می کند. راهبرد "احقاق طلبی" اولین مبنای بنیادین خودش را نفی راهبردهای دیگر قرار نمیدهد بلکه جهت احقاق مطالبات مدنی و حقوق اساسی مردم فعالیت ایجابی می کند و آنها را از طریق ایستادگی مدنی مطالبه می کند.
 شاید این سئوال پیش آید که خصوصیات احقاق طلبی چیزی جدا از اصلاح طلبی نیست و آنرا می توان بخشی از طیف اصلاح طلبی دانست. در اینجا یک بحث روش شناسانه (متدولوژیک) وجود دارد که اساسا دسته بندی و تقسیم بندی های مختلف زمانی مفید، لازم و ضروری است که توسط آن بتوان پدیده هایی را بهتر توضیح داد. ضمنا دسته بندی های جدید زمانی طرح می شوند که موضوعات مورد بررسی دارای تفاوتهای اساسی با یکدیگر بوده و قرار دادن آنها تحت یک دسته واحد بی معنا باشد. از این رو بنده بر این باورم که اگر اصلاح طلبی و براندازی دو انتهای یک طیف را شکل میدهند، احقاق طلبی در میانه این دو قرار دارد و نمیتوان آنرا جزو یکی از این دو دانست.
ضمنا اگر اصلاح طلبی را بعنوان یک مفهوم عام و آزاد که هر کس از ظن خود یار آن شود تعبیر کنیم، می توان افراد و گرایشات متفاوتی را درون آن تعریف کرد؛ اما مساله این است که این مفهوم عام برای کنشگری در حوزه سیاسی و مدنی راهگشا نخواهد بود. آنچه که در اینجا چالش برانگیز است مفهوم اصلاح طلبی بعنوان یک جریان سیاسی در ایران است که راهبرد و شیوه سیاست ورزی ویژه ای را نمایندگی می کند.
این روزها در داخل "جریان اصلاح طلبی"، از گرایشات مختلف با عناوینی مانند اصلاح طلبان بدلی، اصلاح طلبان سبز، اصلاح طلبان معتدل و اصلاح طلبان پیشرو نام برده می شود. اما تمامی این گرایشات علیرغم اختلافاتشان ظاهرا در یک اصل اشتراک دارند و آن تاکید بر "استمرار" نظام مستقر است. به همین دلیل بنده معتقدم که اصلاح طلبی مرسوم در عرصه سیاست ایران در اصل بیانگر مفهوم "استمرارطلبی" است.
۲ـ اصلی ترین مشکل در مواجهه با دوگانه اصلاح طلب ـ برانداز، تعریف دقیق ویژگی ها و مختصات هر یک از این دو راهبرد است. سئوال محوری این است که چه کسی مشخصات و مختصات جداکننده ی این دو راهبرد را تعیین می کند؟ حاکمیت یا اصلاح طلبان؟ اگر حاکمیت تعیین می کند که بسیاری از اصلاح طلبان ـ حتی محمد خاتمی هم ـ برانداز محسوب میشوند. اگر اصلاح طلبان تعیین می کنند که باز این سئوال پیش می آید که کدام گرایش اصلاح طلبان؟ اگر "اصلاح طلبان بدلی" تعریف کنند، درنتیجه "اصلاح طلبان سبز" برانداز محسوب میشوند و این دور ادامه خواهد داشت. معیار برانداز خواندن یک فرد یا گروه اساسا آنقدر سلیقه ای و مبهم است که گاه همه کس و هیچ کس را شامل می شود.
بطور مثال اگر کسی خواهان تغییر در قانون اساسی و اصول غیر قابل تغییر آن باشد، آیا برانداز است یا اصلاح طلب؟ اگر کسی به عالی ترین مقامات کشور انتقاد کند و جایگاه ولایت فقیه را زیر سئوال برد، برانداز است یا اصلاح طلب؟ اگر کسی خواهان برگزاری رفراندوم برای تغییر قانون اساسی باشد، یا خواهان انتخابات آزاد با نظارت نهادهای بین المللی باشد و یا خواهان استقلال قوه قضاییه از تمامی ارکان قدرت و تغییر قوانین برای شکل گیری یک دادرسی مدنی باشد، و یا اگر کسی خواهان حق حجاب اختیاری برای زنان یا حق تحصیل به زبان مادری اش باشد، آیا برانداز است یا اصلاح طلب؟
تجربه سالهای اخیر نشان داده است که مرزهای جداکننده زمین اصلاح طلبی و براندازی توسط طرفداران اصلاح طلبی بارها جابجا شده است تا موقعیتی که آنها در آن ایستاده اند جزو زمین اصلاح طلبی محسوب شود. طنز ماجرا اینجاست که کسانیکه سالها از نظر اصلاح طلبان در جایگاه براندازی ایستاده بودند، امروز بر سر همان خط قرمزهایی ایستاده اند که مرز براندازی به حساب می آمد اما اصلاح طلبانی که این مرزها را درنوردیده اند هنوز خود را اصلاح طلب و دیگران را برانداز می دانند. انگار که اصلاح طلبی و براندازی با معیار و مختصات مشخصی سنجیده نمی شود بلکه جزو ماهیت افراد و جریانات مختلف است. بطور مثال زمانی اگر کسی درباره جایگاه ولایت فقیه دیدگاهی انتقادی می داشت، او جزو نیروهای رادیکال و برانداز محسوب می شد اما در سالهای اخیر بسیاری از زندانیان شاخص اصلاح طلب نقدهای بسیار تندی در این باره مطرح کرده اند ولی هنوز اصلاح طلب محسوب می شوند! این تناقض یکی دیگر از ایرادات وارد به دوگانه اصلاح طلبی ـ براندازی است.
۳ـ  اما مشکل دیگری را که ایراد اخلاقی این رویکرد میدانم، درگیری و تقابل غیر قابل مصالحه ایست که میان نیروهای طرفدار دوگانه اصلاح طلبی ـ براندازی بوجود می آورد. این دو راهبرد یکی از اصلی ترین مبانی هویتشان، نفی راهبرد و جریان مقابل می شود. نفی کردن تلاشهای کسانیکه باور به اصلاح طلبی نداشته اند ـ و در نتیجه در دسته براندازان قرار می گیرند ـ یکی از نشانه های تاکید بر هویت اصلاح طلبی شده است. بطور مثال رشید عزیز در بخشی از مقاله اش می نویسد: "مخالفین راهبرد اصلاح طلبی در اپوزوسیون جمهوری اسلامی ۳۰ سال است که از ارائه ی راهبرد جایگزین عاجز بوده اند و اکنون بیلان عملکردشان چیزی جز "ذکر مصیبت"، "خیالپردازی" و سر دادن شعارهای رادیکال از آن سوی مرزها نیست. طی ۱۵ سال اخیر همه ی حرکتهای بزرگ دموکراسی خواهانه که فرصت گذار مسالمت آمیز را در اختیار جامعه ی ما قرار داده اند حاصل عمل نیروهای اصلاح طلب بوده. طی دو دهه ی اخیر نیروهای طرفدار انقلاب و براندازی کوچکترین تاثیری در داخل مرزهای ایران نداشته اند و اگر هم تاثیری داشته اند، این تاثیر عموما مخرب، منفی، هزینه زا و بیفایده بوده است". این جملات نمونه ای از همان تقابلی است که قرار گرفتن در دوگانه اصلاح طلب ـ برانداز آنرا اجتناب ناپذیر می سازد درحالیکه این سخنان از سوی آزادیخواهی که باورهای لیبرال دارد و به مداراگری و تکثرگرایی باورمند است قابل انتظار نیست. 
اگر چه بنا به دلایلی که در بند قبل ذکر شد مشخص نیست که منظور نویسنده از نیروهای طرفدار براندازی دقیقا چه کسانیست. اما شرط انصاف نیست تلاشهای طیف وسیعی از افرادی که شاید از نظر اصلاح طلبان جزو نیروهای برانداز محسوب شوند و در طول سه دهه ی گذشته فعالیتهای زیادی در راستای گشایش فضای سیاسی ایران انجام داده اند براحتی انکار شود. اگر آن فعالیتها نبود شاید فضای سیاسی امروز ایران به مراتب بسته تر و غیرپاسخگو تر از وضعیت موجودش می بود. نقش افرادی که رسانه های نوشتاری، صوتی و تصویری موثری را هدایت کرده اند و یا در آنها قلم زده اند وآگاهی بخشی کرده اند و یا فعالان سرشناس حقوق بشر که گزارشهای نقض حقوق بشر در ایران را به گوش نهادها و سازمانهای بین المللی رسانده اند تا که حاکمیت ایران را وادار به پاسخگویی کنند را نمی توان نادیده گرفت.
اینگونه ادبیات باعث میشود که طرف مقابل هم ادعا کند که تمامی گرفتاریها و بن بستهایی که امروز بدان گرفتار شده ایم حاصل عملکرد نیروهای اصلاح طلب است و آنها جز قدرت خواهی و "خیالپردازی" اصلاح نظام هیچ دستاوردی نداشته اند. این تقابل بی حاصل و فرسایشی از نتایج تاکید بر دوگانه اصلاح طلب ـ برانداز است.
برجسته کردن و تحکیم این دوگانه بیشترین فایده را برای حافظان وضع موجود خواهد داشت و حتی از طرف آنها بطور هدفمند تقویت میشود تا بدین ترتیب بتوانند فعالان و نیروهای تحول خواه را همواره در تقابل با یکدیگر قرار داده و آنها را فرسوده سازند. در نتیجه یکی دیگر از ایرادات راهبردی تاکید بر این دوگانه، بازی کردن در زمین بازی چیده شده توسط تغییرستیزان و یاری رساندن به تضادهای افزاینده میان نیروهای خواهان تغییر است.
موج سوم اصلاح طلبی اگر چه در محتوا، خواسته ها و شیوه کنشگری، آنگونه که رشید اسماعیلی آنرا ترسیم می کند، میتواند اشتراکات زیادی با راهبرد "احقاق طلبی" یا مطالبه محوری داشته باشد، اما از سوی دیگر به دلیل اینکه خود را در چهارچوب دوگانه اصلاح طلبی ـ براندازی تعریف می کند، از نظر این قلم ایرادات مشخصی در مبانی آن دیده می شود که در این مطلب سعی کردم بعضی از آنها را برشمرم. شاید بتوان در خلال این گفتگوها به رفع ابهام ها، فهم اشتراکات و تفاوتها و امکان همگرایی و هم افزایی کمکی رساند.

پانوشت:
۱ـ مقالات رشید اسماعیلی به ترتیب زمانی:
۲ـ مقالات آرش بهمنی در این باره:
۳ـ  مقاله احسان منصوری در این باره: ملاحظاتی درباره دوگانه اصلاح/انقلاب
۴ـ مقالات من درباره طرح بحث "احقاق طلبی":

منتشر شده در سایت روزآنلاین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر