۱۳۹۴ فروردین ۹, یکشنبه

موازنه منفی برای صلح خاورمیانه

زمانی شادروان سیمین بهبهانی درباره جنگ ایران و عراق سروده بود:
در آتش دو دیوانه، دو قطعه شد دو ویرانه
روانه خون خلقی را چنین روا نمی بینم …
این شعر بار دیگر مصداق این روزهای منطقه مصیبت زده خاور میانه است. این روزها رقابت منطقه ای دو نظام بنیادگرا و دین آویز که بر آتش اختلافات مذهبی در منطقه دامن می زنند، کل منطقه را گرفتار جنگ، خشونت و ناامنی کرده است. سیاست های اختلاف افکن بین "شیعه و سنی" توسط این دو حکومت، نزاع عوام گرایانه "عرب و عجم"، تعصب های نژادی و "ملی گرایی سلطه طلبانه" همگی به هم آمیخته و آتشی برافروخته دهشتناک. غمگنانه در این میان بعضی از روشنفکران، روزنامه نگاران و فعالان سیاسی هم به جای اینکه آبی بر این آتش بریزند، بیشتر بر شعله های آن می دمند.
تمامی این نزاع ها و جنگ افروزی ها حاصل رقابت دو نظام جمهوری اسلامی و پادشاهی سعودی است برای افزایش سلطه خود بر منطقه و باصطلاح با هدف رسیدن به "موازنه مثبت" در حوزه نفوذ و تاثیر در سیاستهای داخلی کشورهای منطقه. اما آنچه این منطقه برای صلح و آرامش بدان نیاز دارد رسیدن به یک "موازنه منفی" است؛ یعنی کوتاه شدن همزمان دست این دو حکومت غیردموکراتیک در امور داخلی کشورهای منطقه.  
کاش گروهی از روشنفکران و فعالان مدنی دلسوز و مسالمت جو در ایران و عربستان و دیگر کشورهای منطقه صدایشان را بلند کنند و "مصدق وار"، مطالبه یک "موازنه منفی" را مطرح کنند و خواستار پایان یافتن همزمان نفوذ و دخالت حکومتهای ایران و عربستان در کشورهای منطقه شوند. کاش مردم خسته از این فضای پرآشوب در منطقه، کمپین هایی جهانی تشکیل دهند و از هر دو کشور بخواهند تا به مداخلاتشان در امور کشورهای منطقه پایان دهند و اجازه دهند تا مردم هر یک از این کشورها، خود برای کشور شان تصمیم بگیرند و اختلافات داخلی را با قبول قاعده دموکراتیک و قاعده تقسیم قدرت مهار و مدیریت کنند. هیچ کس در جهان به حال این منطقه و مردمانش دل نخواهد سوزاند و تنها مردم همین منطقه هستند که باید صدایشان را بلند کنند و توجه و حمایت افکار عمومی در جهان را همراه سازند. باید تلاش کرد این صدا در جهان شنیده شود تا نهایتا سازمان ملل و شورای امنیت خواهان پایان دادن همزمان دخالت جمهوری اسلامی و پادشاهی سعودی در امور داخلی کشورهای منطقه شوند و با تعیین ناظران بین المللی بر این مساله نظارت شود. حل اختلافات داخلی کشورهای منطقه باید از طریق صندوق رای و برگزاری انتخابات دموکراتیک و تقسیم قدرت صورت پذیرد.
اصلی در علوم سیاسی می گوید که دموکراسی ها با یکدیگر نمی جنگند. برای رسیدن به صلح در منطقه، باید تعداد دموکراسی های این منطقه را افزایش داد. صلح پایدار از صندوق های رای و حضور سیاستمداران و دیپلمات های منتخب مردم حاصل می شود، نه از لوله های تفنگ سرداران. دامن زدن به "غرور متعصبانه ملی" و تشویق جنگ سالاران برای رسیدن به "موازنه مثبت" راه حل این بحران نیست بلکه هرکس به سرنوشت و امنیت ایران و منطقه در درازمدت اهمیت می دهد، باید خواستار پایان دادن به این چرخه مداخله و بی ثباتی در کشورها شود و برای تحقق "موازنه منفی" گام بردارد. 
---
این یادداشت در سایت روزآنلاین منتشر شده است

۱۳۹۳ اسفند ۲۶, سه‌شنبه

تراژدی سوریه و شرمساری تاریخی ما

چهار سال پیش در همین روزها بود که مردم سوریه به دنبال موج قیام های کشورهای عربی، تظاهرات مسالمت آمیز در اعتراض به دیکتاتوری بشار اسد را آغاز کردند.چهار ماه بی وقفه تظاهرات مسالمت آمیزبدون اینکه مردم دست به خشونت بزنند - در سوریه ادامه داشت و طبق گزارش سازمان ملل بشار اسد بیش از ​۲۰۰۰ نفر را در آن مدت کشت.
اسد به توصیه متحد اصلی اش، جمهوری اسلامی، تصمیم گرفت تا آخرین نفر از مخالفان را بکشد تا اعتراضات فروکش کند. آنقدر اسد آدم کشت که دیگر حرف از مبارزه مدنی به شوخی شبیه بود و مردم سوریه نهایتا دست به اسلحه بردند. 
آن زمان هنوز هیولای "داعش" از چراغ جادو بیرون نیامده بود و اکثر سران داعش در زندانهای سوریه یا عراق بودند. عربستان، قطر و جمهوری اسلامی در "سوریه" مشغول بازی خونینی شدند و در این میان اسد هم از محصول جدیدی رونمایی کرد و "داعش" را بعنوان "مخالفان تروریست" خود به میدان فرستاد تا به همگان بقبولاند که او از روز اول مشغول سرکوب این موجودات هولناک بوده است.
اسد هر روز بمب بر سر زنان و کودکان سوری در شهرهایی ریخت که تحت کنترل داعش نبودند اما وانمود کرد که مشغول مبارزه با تروریست هاست! همه هم باور کردند چرا که داعش توانست با سر بریدن و آدم سوزاندن، خود را در صدر توجه رسانه ها قرار دهد و خود را بعنوان نماینده تمامی مخالفان بشار اسد جا بیندازد.
از طرف دیگر مخالفت غرب و آمریکا با بشار اسد کافی بود تا دعوای "پرسپولیس و استقلال" در صحنه سیاست شکل بگیرد. برای دانستن اینکه کدام طرف عامل اصلی این تراژدی انسانی است، دیگر نیازی به شواهد و آمار و ارقام نبود. رنگها مشخص بود و مخالفان غرب و آمریکا، بدون تردید جانب بشار اسد را گرفتند و با یک گزاره ساده و "بدیهی" که "داعش را آمریکا ساخته" معادله را ساده کردند و وجدان خود را از کشته شدن ۲۱۰ هزار نفر در سوریه راحت کردند.
سپاهیان جمهوری اسلامی هم با ادعای "دفاع از حرم" به کمک نظامی ارتش بشار اسد رفتند و بعدها هم که زامبی داعش به صحنه آمد، فرماندهی کشتار مردم سوریه را به بهانه مبارزه با داعش توجیه کردند. کسی هم به آمار نگاهی نکرد که تقریبا تمامی کشته های سپاه جمهوری اسلامی در سوریه، نه در جنگ با داعش، بلکه در درگیری با جبهه مخالفان بشار اسد بوده است.
در این میان ما هم نشستیم و تماشا کردیم. غافل از اینکه زمانی فرزندان ما بخاطر سکوت امروز پدران و مادرانشان در برابر دخالت حکومت ایران در کشتن مردم سوریه تاوان خواهند داد. این همه کودک یتیم سوری هرگز از یاد نمی برد که زمانی حکومت ایران حامی دیکتاتور خونخوار کشورش بوده و به او در کشتار صدها هزار نفر از مردمان سرزمینش کمک کرده است.
آنچه در این سالها گذشت حقایق دیگری را هم آشکار کرد؛ بسیاری از آنها که "آمریکا" را – به درستی - برای حمله و دخالت نظامی در عراق به بهانه "وجود سلاح شیمیایی" محکوم میکردند، نسبت به دخالت نظامی ایران در سوریه به بهانه "دفاع از حرم" اعتراضی نکردند و حتی تلویحا و گاه تصریحا از حضور نظامی ایران در سوریه حمایت کردند، چرا که سوریه را جزو "حیاط خلوت" ایران می دانند؛ در نتیجه حکومت ایران حق دارد برای دفاع از "منافع ملی" - این واژه دستمالی شده -ـ در آنجا دخالت کند. اینها همان هایی هستند که سالها آمریکا را به خاطر دخالت در ویتنام و دفاع از دیکتاتوری های نظامی در آمریکای لاتین و دخالت در امور این کشورها سرزنش می کردند و ما فکر می کردیم صادق هستند و واقعا مخالف دخالت و تجاوزگری اند. همان ها که مخالف دخالت نظامی کشورهای غربی ـ- یا سازمان ملل ـ- برای برکناری بشار اسد بودند، با دخالت نظامی ایران برای حفظ بشار اسد مخالفتی نکردند.
آری، صادق نبودند؛ بخش بزرگی از آنهایی که فریاد مخالفتشان با "استعمار"، "امپریالیسم" و "دخالت خارجی" گوش همه را کر کرده است، نه تنها صدایشان در برابر دخالتهای حکومت ایران در دیگر کشورهای دور و نزدیک درنیامد بلکه بسیاری حتی در دلشان قند هم آب شد و احساس "غرور ملی" شان نوازش گردید و این روزها به وجود مقتدرانه "سرداران ایرانی" در سوریه افتخار هم میکنند؛ غافل از اینکه اگر کار زنان و کودکان و جوانان سوری یکسره شود، فردا روزی نوبت فرزندان خودشان خواهد رسید.

---
این یادداشت در سایت روزآنلاین منتشر شد. 

۱۳۹۳ اسفند ۱۱, دوشنبه

عمار ملکی در گفتگو با تقاطع: اکثریت اصلاح‌طلبان درواقع “استمرارطلب” هستند


علیرضا کیانی: شما کی سیاسی شدید و پدر به عنوان یک فعال سیاسی برجسته چه تاثیری در نگاه سیاسی شما داشت؟
عمار ملکی: یک قسمت از سیاسی شدن من برمی گردد به زندگینامه من. پدرم از سه سالگی تا هشت سالگی من در زندان بود و بخش قابل توجهی از کودکی من با این مساله درگیر بود. در آن سال‌های سخت و سیاه و در آن شرایط من بزرگ شدم. من از پنج سالگی داخل زندان میرفتم برای دیدار با پدر. افرادی که در خانواده‌های سیاسی بزرگ می‌شوند چون از سیاست اشباع می‌شوند، تمایلشان به امر سیاسی کمتر می‌شود و من هم این حالت را در نوجوانی داشتم. در دوران دانشجویی فعال دانشجویی به معنای معروفش نبودم. از سیاست نبریده بودم اما فعالیت سیاسی نداشتم. چون اصولا در سیاست زندگی می‌کردم. خیلی از فعالان سیاسی که جوان‌ها دوست داشتند آن‌ها را از نزدیک ببینند، من از کودکی و در دهه هفتاد در جلسات ملی مذهبی‌ها و دوستان پدرم در خانه خودمان می‌دیدم. آن‌ها دیگر مثل فامیل بودند. من سال ۷۵ وارد دانشگاه تهران شدم و مهندسی مکانیک خواندم. در جریان حمله به کوی دانشگاه هم دانشجو بودم اما نه به عنوان فعال دانشجویی. وقتی من کنکور فوق لیسانس مهندسی قبول شدم، شب قبولی من مصادف شد با دستگیری معروف ملی مذهبی‌ها در اسفند ۷۹ که پدر هم جزو دستگیرشدگان بود. وقت ازدواج من هم پدر در زندان بود و سر سفره عقد او را با شش مامور آوردند.

علیرضا کیانی: یعنی سر سفره عقد شما ماموران امنیتی حضور داشتند؟!
عمار ملکی: بله. تابستان ۸۰ بود و پدر هنوز در زندان بود. خواهرم از کانادا آمده بود و ما میخواستیم مراسم نامزدی را پیش از رفتن او بگیریم.  یادی از آقای کروبی هم بکنم که همچون مرحوم منتظری از معدود روحانیون بامرام در جمهوری اسلامی است. او با قاضی حداد صحبت کرد که باید به دکتر ملکی اجازه بدهید تا دوسه ساعت سر مراسم عقد پسرش حاضر شود. بله شش تا مامور و دو تا ماشین آمدند و هرچه با آن‌ها صحبت کردیم حالا که شما خانه را هم محاصره کرده‌اید اجازه بدهید ایشان خودشان و بدون حضور ماموران بیایند سر سفره عقد، چون مراسم حالت خصوصی و عاطفی دارد. اما قبول نکردند و به هرحال آمدند سرسفره عقد هم نشستند و بعد از یک ساعت پدر را برگرداندند به زندان! به هرحال زندانی شدن دوباره پدر در سال ۸۰ در شرایطی که سنشان بالا بود و با بیماری قلبی و سرطان پروستات درگیر بودند زندگی من را بار دیگر درگیر سیاست کرد. به خاطر تهیه و تنظیم اخبار و ارسال آنها به سایت‌ها و مکاتبه با نهادهای حقوق بشری و این دست مسائل بیشتر با سیاست درگیر شدم. اما اگر بخواهم به صورت حرفه‌ای و دانشگاهی نگاه کنیم، الان ۶ سال است که من در رشته سیاستگزاری و دکترای علوم سیاسی مشغول تحصیل و تحقیق هستم. اما قبل از آن چون مهندسی مکانیک خوانده بودم و در مرکز تحقیقات ایران خودرو کار می‌کردم، به روند جاری امور در آنجا معترض بودم. با فسادها و ناکارآمدی هایی که در سیستم اقتصادی و مدیریتی جایی مثل ایران خودرو می‌دیدم درگیر بودم. به هرحال نهایتا به این جمع بندی رسیدم که مشکل ناکارآمدی موجود در ضعف دانش مهندسی و فنی نیست. مشکل ما مشکل ساختاری و سیاسی است. این درک از تجربه کار در ایران خودرو برای من حاصل شده بود که می‌دیدم چگونه فسادهای موجود در مجموعه ای مانند ایران خودرو هم در ‌‌نهایت به چارچوب سیاسی موجود برمی گردد.

علیرضا کیانی: به نظرم به جای خوبی رسیدیم. شما وقتی این مشکلات را دیدید که به نظرتان ریشه سیاسی داشتند، آیا فکر می‌کردید اصولا تغییرات سیاسی در این نظام امکان ندارد و باید روش انحلال طلبانه در پیش گرفت یا اینکه نگاه اصلاح طلبانه داشتید و سعی می‌کردید ایده‌هایتان را در درون این نظام پیگیری کنید؟
عمار ملکی: ببینید اصلاح طلبی به معنای لغوی و مفهومی اش چیز خیلی مطلوبی ست. یعنی اصلاح آن چیزی که فاسد است. اما دوگانه معروف به اصلاح طلبی و انحلال طلبی در ایران معنای دیگری دارد که من قبلا هم درباره آن نوشته‌ام. من اکثریت جریان معروف به اصلاح طلب را در واقع استمرارطلب می‌دانم. آن‌ها می‌گویند نظم و سیستم موجود به هر قیمتی باید حفظ شود اگرچه میخواهیم بعضی رفتارها کمی اصلاح شود. یعنی تاکید آن‌ها بر حفظ نظام است. گروهی هم که انحلال طلب است، تاکیدش بر حذف نظام است و معتقدند تا زمانی که این نظام از بین نرود تلاش برای هر تغییری هم بی ثمر است. این دو جریان هویتشان را هم از تضاد با دیگری میگیرند. من ضمن احترام به دیدگاه افراد صادق و منصف در هر دو جریان، معتقدم مساله ما حفظ یا حذف نظام نیست. مساله ما یک سری حقوق و مطالبات ماست. آزادی بیان، انتخابات آزاد، مطالبات حقوق بشری و حقوق مدنی مطالبات ماست. در واقع در برابر بحث انحلال طلب یا اصلاح طلب بحث ما احقاق حقوقمان است. شاید بشود به این گرایش سوم گفت احقاق طلب. حالا اینکه نظام به خواسته‌های حقوق بشری و مدنی و تغییرات دموکراتیک تن می‌دهد یا خیر را رفتار نظام تعیین می‌کنند. اینکه نظام حفظ یا حذف شود را هم اراده جمعی مردم تعیین میکند. آنچه برای ما مهم است پیگیری و تلاش برای رسیدن به مطالبات ذکر شده است حال هر کس میخواهد سر کار باشد. اما بخشی از اصلاح طلبان معتقدند که ما سعی میکنیم نظام تن به اصلاح بدهد اما اگر نداد دیگر اصراری نمیکنیم. آقای محمدرضا خاتمی یک بار به صراحت گفت که اگر ما به این نتیجه برسیم که این نظام اصلاح نمی‌شود، با نظام درگیر نمیشویم و کنار می‌کشیم و بقول خودش وارد فاز دیگری نمیشویم. به این می‌گویند استمرارطلبی چرا که اصلاح اصل نیست و حفظ نظام برای این تفکر اصل است. اما برای ما حفظ یا حذف نظام دغدغه اصلی نیست. هدف ما رسیدن به مطالبات و حقوق مدنی ودموکراتیک مان است.

علیرضا کیانی: خودتان را ورای دو دیدگاه انحلال طلبی و اصلاح طلبی تعریف می‌کنید اما فکر نمی‌کنید با توجه به‌شناختی که ما از این نظام داریم و برخورد سختی که با مطالبات شهروندی دارد و نیز تاکید شما روی مطالبات شهروندی، نگاه شما هم ناخواسته به انحلال طلبان نزدیک می‌شود؟
عمار ملکی: این سوال مهمی است و اتفاقا استمرارطلبان هم میگویند که این دیدگاه نهایتا به انحلال طلبی میرسد گویی انگار خودشان هم معتقدند که بعضی از اصلاحات اساسا در نظم موجود انجام پذیر نیست. بعضی از اصلاح طلبان صادق می‌گویند ما دموکراسی می‌خواهیم، آزادی بیان و حقوق شهروندی می‌خواهیم. خب حرف این است اگر در قالب این ساختار شما نتوانستید به این خواسته‌ها برسید باید دست به تغییر یا حذف بعضی از موانع ساختاری بزنید؛ ساختارهایی که مانع تحقق این مطالبات می‌شوند. نظارت استصوابی باید حذف شود. ولایت مطلقه فقیه با قاعده حکومت دموکراتیک در تضاد است. این‌ها چیزهایی است که با دموکراسی سازگاری ندارد. اما آنهایی که تاکید بر حفظ این نهادهای غیردموکراتیک دارند در واقع‌‌ استمرارطلب هستند. از سوی دیگر اصلاحات نیاز به این دارد که نظام مستقر نشانه های اصلاح و بارقه تغییر را از خود نشان دهد. تجربه و برداشت شخصی من این است نظامی که هاله سحابی را می‌کشد کمتر نشانه ای از اصلاح در آن وجود دارد. هاله سحابی را از این جهت می‌گویم که او نسبت به اصلاح نظام بسیار خوشدل بود. روی عدم خشونت تاکید ویژه‌ای داشت و اصرار داشت که این‌ها بالاخره نرم می‌شوند و می‌ فهمند که اشتباه می‌کنند. هاله سحابی کسی بود که مثلا در راهپیمایی ۲۲ بهمن به خیابان می‌رفت و پلاکاردی از اصل حقوق مردم در قانون اساسی را دستش می‌گرفت و می‌گفت این انقلاب ما بوده است. یعنی اینقدر نسبت به اصلاح وضع موجود خوشبین بود. خب این آدم را این نظام در یک داستان تراژیک می‌کشد. در مراسم ختم پدرش. خب نظامی که چنین آدمی را می‌کشد، چگونه میخواهد خود را اصلاح ‌کند؟ ببینید ما نظام‌هایی داشتیم مانند نظام آپارتاید در آفریقای جنوبی که نظام بسیار خشن و ظالمی بود. اما‌‌ همان نظام این عقلانیت را دارد که ماندلا را نکشد و همان ماندلا مانع خون ریزی و کشت و کشتار حاکمان نظام آپارتاید میشود. یعنی یک دریچه ای را برای گذار مسالمت آمیز باز گذاشتند. این یک نمونه است در میان شواهد بسیاری که نشان میدهد دریچه های اصلاح در جمهوری اسلامی مسدود است. اما اینکه در ‌‌نهایت من به این جمع بندی برسم که تاکیدم را روی حذف نظام به هر قیمت بگذارم، این هم فاصله گرفتن از هدف اصلی یعنی درخواست مطالبات است. اگر به جای پیگیری مطالبات، بدون تقلیل دادن آنها، تاکید بر حذف نظام باشد، درحالیکه مردم اراده یا توان حذف حکومت را نداشته باشند، حاصل آن یا بی عملی میشود یا توجیه روشهای غیرمشروع برای حذف حکومت به هر قیمت.

علیرضا کیانی: اصلا بحث را از دوگانه انحلال طلبی و اصلاح طلبی بیاوریم بیرون و کمی پراتیک‌تر نگاه کنیم. شما که خودتان را مطالبه محور و احقاق طلب می‌دانید و نگاه‌تان را متفاوت با استمرارطلبان و انحلال طلبان می‌دانید، روشتان در مقابله با این نظام برای رسیدن به خواسته‌های دموکراتیک و مدنی چیست؟

عمار ملکی: روش مطلوب من اعتراض و مبارزه مدنی ست که تاکتیک‌های مختلف هم دارد. بگذارید مثال بزنم. مشکل ما با استمرارطلبان این است که مثلا میگویند در هر شرایطی باید در انتخابات شرکت کرد و همواره بین بد و بدتر یکی را انتخاب کرد. آنانی هم که انحلال طلب هستند می‌گویند به هیچ عنوان نباید در انتخابات شرکت کرد. استمرارطلب میگوید نباید نافرمانی مدنی کرد و باید به قانون حتی اگر ناعادلانه است احترام گذاشت و منتظر بود تا شاید تدریجا و به مرور زمان اصلاح شود. انحلال طلب میگوید اساسا نافرمانی و بدفرمانی برای رسیدن به یک مطالبه تا نظام موجود هست فایده ای ندارد. اما گرایش سوم معتقد است که باید مطالبات کوچک و بزرگ را بدون ملاحظه مطرح کرد و برای رسیدن به آن اعتراض و ایستادگی مدنی کرد. نباید بخاطر اینکه استمرارطلبان برچسب رادیکال بودن میزنند یا انحلال طلبان برچسب سوپاپ اطمینان میزنند دست از اعتراض برداشت. اعتراض مدنی روش خودش را در هر بستری خلق می‌کند. نمونه بارز این نوع اعتراض در این روزها، کنشگران لگام (کارزار لغو اعدام) هستند. فعالیت کسانی مانند خانم ستوده، دکتر ملکی، آقای نوری زاد، آقای پناهی، دکتر رییس دانا وخانم نرگس محمدی و دیگر لگامی ها را مشاهده کنید. این افراد مساله لغو اعدام را بعنوان یک مطالبه مدنی مطرح کردند و در خیابان، جلوی زندان و رسانه ها حاضر میشوند و به احکام بی رویه اعدام اعتراض میکنند. آقای نوریزاد اعتراض مدنی میکند و به مدت چند ماه قدم میزند برای رسیدن به یک حق ضایع شده اش. خانم ستوده بیش از سه ماه دارد در خیابان اعتراض میکند برای احقاق حق کار که ظالمانه از او سلب شده. جعفر پناهی نافرمانی میکند و فیلم میسازد و جایزه جهانی هم میبرد و ظلم و بی عدالتی موجود را به چالش میکشد. خانم محمدی با خانم اشتون در تهران دیدار میکند و از مشکلات حقوق بشری در ایران میگوید. پدر (دکتر ملکی) به عنوان یک مبارز سیاسی قدیمی چه قبل از انقلاب (در کتاب جدید آقای زیباکلام شرح آن داده شده) و چه پس از انقلاب همواره از پایه گزاران اعتراض مدنی بوده و هنوز با وجود ۸۰ سالگی با عصا در اعتراضات مدنی حضور دارد. یادم هست پدر نقدی که به بعضی دوستان سیاسی اش داشت این بود که وقتی کسی را بازداشت می‌کنند ما صرفا نباید یک بیانیه صادر کنیم، بلکه بعنوان بزرگتر باید برویم به عنوان اعتراض مدنی پشت در زندان بنشینیم. اینها نمونه های بارز اعتراض مدنی هستند. این مجموعه افراد هیچ یک دغدغه اصلی شان حفظ یا حذف نظام نیست. همه آنها شخصیتهای ملی و مدنی هستند و من آنها را پایه گزار جریانی میدانم که میتوان نام ملی-مدنی بر آنها گذاشت. جالب است که اتفاقا این جریان هم توسط حکومت تحت فشار است و هم استمرارطلبان آنها را مورد هجمه و تخریب قرار میدهند. به هر حال من اعتقادم بر چنین روش و اعتراضی ست و خود را ملی-مدنی میدانم. من سال ۸۷ و قبل از خروجم از ایران درباره روشهای اعتراض مدنی پژوهشی انجام دادم با عنوان  «از نافرمانی مدنی تا بدفرمانی مدنی» که اخیرا هم کتابش منتشر شد. تفاوت دیدگاه ما با استمرارطلبان در این است که آن‌ها صرفا می‌گویند اعتراض قانونی. اعتراض قانونی یکی از شکل های اعتراض مدنی است اما در دیدگاه استمرارطلبان اگر اعتراض قانونی به نتیجه‌ای نرسید دیگر نباید کاری کرد؛ چون باید نظم موجود را حفظ کرد. اما نگاه ملی - مدنی این است که وقتی قانون ناعادلانه است نه تنها اعتراض قانونی بلکه باید اعتراض فراقانونی انجام گیرد. در این دیدگاه باید از هر فرصتی برای طرح مطالبات مدنی و اعتراض به بی عدالتی ها استفاده کرد.
----
این مصاحبه در سایتتقاطع منتشر شده است