۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

کنشهای کوچک و مثال زدنی از ایستادگی مدنی (بخش سوم)

نوشته: استیو کراشاو و جان جکسون
ترجمه: عمار ملکی

تقدیم به عبدالله مومنی

قدرت بیشمار بودن: کافیست طناب را رها کنی...
در کشورهای اقتدارگرا، همیشه شیوه ای شناخته شده از سانسور وجود دارد. نویسنده ای چیزی را منتشر میکند که دولت آنرا نمیپسندد و در نتیجه نویسندگان و ناشران همواره با تهدید، جریمه و حتی زندان مواجه هستند. در این شرایط بعضی از ناشران کار را تعطیل میکنند، بعضی از نویسندگان و ناشران باقی مانده سرخورده میشوند و در نتیجه رژیم از این وضعیت، هر چند ناپایدار، راضی خواهد بود. برای مقابله با چنین شرایطی، ترکها شیوه ای ابتکار کردند: «همه با هم بی اعتنا به قوانین کیفری».
قاعده این روش اعتراضی ساده و بر این اصل استوار است که اگرچه پیگرد قانونی یک یا دو نفر برای حکومت راحت است، اما پیگرد صدها و هزاران نفر از مردم برای یک جرم مشابه، در نهایت دردسر بزرگتری برای حکومت خواهد بود تا برای محاکمه شوندگان.
در سال 1995، یاشار کمال، نویسنده سرشناس ترک بخاطر مقاله ای که در روزنامه آلمانی اشپیگل درباره رفتار وحشیانه با کردهای ترکیه منتشر کرده بود، به نقض قوانین ضد تروریستی متهم شد. تا اینجای داستان ظاهرا کمال به دردسر افتاده بود. اما تعداد زیادی از نویسندگان به پشتیبانی از او متحد شدند. او خود در آنزمان بطور علنی ابراز داشت که " تاریخ قضاوت خواهد کرد که آنها که مرا تحت پیگرد قرار دادند، خود باید محاکمه شوند". او درست پیش بینی کرده بود. نویسندگان همگی یک کتاب مشترک حاوی ده مقاله ممنوعه را به چاپ رساندند که یکی از آنها هم مقاله یاشار کمال بود. بدنبال آن بیش از هزار نفر بعنوان متهمان این اقدام، یعنی انتشار جمعی معرفی شدند و دادگاهی برای محاکمه 185 نفر از روشنفکران برجسته آغاز بکار کرد. اما این محاکمات، طاقت فرسا و بلحاظ سیاسی شرم آور بود و از این رو بعد از دو سال که مقامات خود را مضحکه عام و خاص کردند، محاکمه ها متوقف شد.
معترضانی که خواستار محاکمه خود بودند از اینکه پیگردهای قضایی متوقف شده بود، خیلی راضی بنظر نمیرسیدند. در اصل متهمان میخواستند که عمدا مورد تعقیب قضایی دادستان قرار بگیرند و یا بقول یکی از معترضان، "این بار خرگوشها به تعقیب سگ شکاری میرفتند".
سانار یورداتاپان، شاعر و نویسنده ای که از ترتیب دهندگان کمپین اعتراضی بود، این تاکتیک را به مسابقه طناب کشی بچه ها تشبیه میکرد: "تعدادی از بچه ها یک سر طناب و عده ای دیگر سر دیگر طناب را میگیرند و در یک زمان هر دو طرف شروع به کشیدن آن میکنند تا معلوم شود که کدام گروه زور بیشتری دارد. حال اگر یکی از گروهها یک سر طناب را رها کند چه میشود؟ گروه دیگر همگی بر روی زمین می افتند و خیط میشوند".
از سال 2001 به بعد سالنامه ای با عنوان "آزادی اندیشه" در ترکیه منتشر گردید که توانسته بود افرادی با دیدگاههای متفاوت از چپ و راست تا اسلام گرا و سکولار را در خود جمع کند. این جمع از دگراندیشان، هر ساله کیک تولدی را میبریدند و تکه های آنرا برای قضات و مسئولان قضایی میفرستادند و همچنین یک نسخه از این سالنامه "نیشدار" را به دادستان اهدا میکردند. از نظر حکومت، بازی "دویدن خرگوش بدنبال سگ شکاری" یا بعبارتی تحریک کردن دادستان برای تحت پیگرد قرار دادن خاطیان، بسیار آزاردهنده بود، مخصوصا وقتی که کم کم این حرکت فراگیر شد. دهها هزار نفر از مردم در سالهای اخیر به ناشران نوشته های ممنوعه تبدیل شدند.


رخت شویی در انظار عمومی
شاید در تصور نگنجد که عمل رخت شویی در انظار عمومی بتواند پایه های قدرت شخصی را سست کند که به سرسختی، فساد و بیرحمی معروف بوده است. اما مراسم "رخت شویی جمعی" یکی از عوامل اصلی در سقوط رییس جمهور منفور پرو، آلبرتو فوجیموری شد و به بیش از یک دهه سلطه او پایان داد.
در ماه می سال 2000 هزاران نفر از مردم پرو، ظهر هر جمعه بمدت سه ساعت در میدان شهرداری شهر لیما - پایتخت پرو – گردهم جمع میشدند. بهانه جمع شدن آنها، شستن پرچمهای سرخ و سفید رنگ کشورشان بود. جمعیت میخواست بدین ترتیب نشان دهد که پرو و پرچمش بطور غیرقابل تحملی چرک و آلوده شده است!! مقامات حکومت در واکنش به این اقدام شروع به تهدید و ترساندن مردم کردند. ولادمیر لنین مونتسینوس - رییس سرویس امنیتی – درباره این "سرطان" هشدار داد و کسانی را که به شستن پرچم دست میزدند را تروریست خطاب کرد. اما باز هم اعتراض "پرچم شویی" ادامه پیدا کرد. یکی از معترضان میگفت "من فقط میخواهم که کشوری پاکیزه داشته باشم". این کنش اعتراضی در سراسر کشور گسترش یافت و صدها و هزاران نفر در آن شرکت میکردند. نهایتا این کنش به هدف خود رسید. پنج ماه پس از آغاز آن، فوجیموری کناره گیری کرد (او درهنگام سفری به ژاپن با فکس استعفای خود را اعلام کرد). روزنامه پرویی "جمهوری" در ويژه نامه خود نوشت که "آیین پرچم شویی در تاریخ پرو هرگز از یادها نخواهد رفت".
در سال 2009 فوجیموری ( که دو سال قبلش، از شیلی برای محاکمه به پرو باز پس فرستاده شده بود) به جرم قتلهایی که در دوران زمامداری او انجام گرفته بود به زندان انداخته شد. حالا دیگر پرچم پرو پاکیزه است.

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

کنشهای کوچک و مثال زدنی از ایستادگی مدنی (بخش دوم)

نوشته: استیو کراشاو و جان جکسون1
ترجمه: عمار ملکی

تقدیم به احمد زیدآبادی

چگونه میتوان امید را زنده نگه داشت و چگونه شجاعت، استمرار و ابتکار در مبارزه مدنی، با اقداماتی هر چند کوچک، به دستاوردهایی بزرگ می انجامد؟ این داستانها نشان میدهند که تغییر در وضع نابسامان موجود، ضرورتا نیازمند اقداماتی بزرگ و پیچیده نیست که توسط قهرمانان انجام میشود، بلکه تغییر نتیجه تصمیم و کنشهای مدنی افرادیست که اراده میکنند تا شهر و کشورشان را جایی برای یک زندگی شرافتمندانه سازند

جمله ای لرزه افکن
دولت برآمده از کودتای نظامی که از سال 1973 بر اروگوئه حکمرانی میکرد، بشدت سرکوبگر بود. صدها هزار نفر از کشور فرار کردند، مخالفان سیاسی زندانی شدند و شکنجه بخشی از زندگی روزمره شان بود. گاهی حتی کنسرتهای موسیقی کلاسیک نیز بعنوان تهدید برای براندازی بحساب می آمد! یکی از اجراهای کنسرت "پیانوی راول با دست چپ" لغو شد چرا که عنوان آن، خطر گرایش به تفکرات چپ گرایانه را داشت! اما در همین حال، در تمامی دوازده سال حکومت نظامیان، شکلی ظریف و تاثیرگذار از اعتراض در مسابقات فوتبال جریان داشت. هر زمان که پیش از شروع بازیهای مهم، گروه موسیقی سرود ملی را اجرا میکرد، هزاران اروگوئه ای حاضر در استادیوم از خواندن آن سر باز میزدند و تنها آنرا زمزمه میکردند. این کوتاهی خیره سرانه در نخواندن سرود با صدای بلند، در آن شرایط یک سرکشی آشکار بود. اما بدتر از همه برای حکومت زمانی بود که سرود به این جمله میرسید:"ای ستمکاران بلرزید"؛ چرا که تمامی جمعیت در استادیوم همصدا آنرا فریاد میزدند و پرچمهایشان را تکان میدادند. بعد از این که جمعیت برای خواندن آن تکه کوتاه به خروش می آمد، همگی تا انتهای سرود را دوباره فقط زیر لب زمزمه میکردند.
مقامات نه میتوانستند تمامی افراد حاضر در استادیوم را دستگیر کنند و نه میتوانستند مسابقات را تعطیل کنند و نه اینکه خواندن سرود ملی را لغو کنند. دولت نظامی در این وسوسه بود که قسمت "ای ستمکاران بلرزید" را از اجرای عمومی حذف کند اما آن اقدام میتوانست بسیار شرم آور باشد؛ آیا حذف کلماتی از سرود محبوب و قدیمی توسط نظامیان به معنای این نیست که آنها خود را مصداق "ستمکاران" میدانند؟ از اینرو حاکمان نظامی مجبور شدند که این رفتار اعتراضی را تا سقوط حکومتشان در سال 1985 تحمل کنند. سرانجام دموکراسی پیروز شد.
امروز سرود ملی در مسابقات فوتبال اروگوئه به شکل کامل و بدون ترس خوانده میشود. رهبران دولت کودتای نظامی بخاطر جنایات مرتکب شده در دوران زمامداریشان در زندان هستند. بنیاد ستمکاران لرزید و فروافتاد.



از کشت شلغم تا انقلاب!!
"بایکوت"، یکی از شیوه های فراگیر کنشهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. همه این واژه را خوب میشناسند اما کمتر کسی میداند که از کجا آمده است. روزی روزگاری شخصی بنام کاپیتان "چارلز کانینگهام بایکوت"، یکی از منفورترین کارگزاران زمیندار شاهزاده انگلیس در شهر کانتی مایو در غرب ایرلند بود. در اعتراض به اجاره بهای ناعادلانه زمینها و اخراجهای بی دلیل، در روز 3 سپتامبر سال 1880 همه خدمتکاران و کارگران آقای بایکوت به شکلی ناگهانی و هماهنگ دست از کار کشیدند. پس از آن بایکوت و خانواده اش مجبور شدند تا خودشان گاوها را بدوشند، اسبهایشان را نعل کنند و زمینهایشان را شخم بزنند. مغازه داران هم از سرویس دادن به آقای بایکوت و خانواده اش خودداری میکردند. کارمندان اداره پست هم از رساندن نامه های او سر باز زدند. او کاملا منزوی شده بود و قدرت تلافی کردن هم نداشت. در لندن یکی از سرمقاله های روزنامه تایمز اینگونه نارضایتی خود را از این وضعیت ابراز داشت: " ]این وضعیت[ ترسناکترین تصویر از یک خودسری (آنارشی) پیروزمندانه است که تاکنون یک جامعه بظاهر متمدن و قانونمند به خود دیده است."
یکی از سازمان دهنگان این اعتراض، جیمز رِدپاث، به این نکته پی برد که هیچ واژه خاصی که این شیوه موثر از طردشدگی را توصیف کند وجود ندارد. برای تقویت کردن تاثیر سیاسی اینگونه اعتراضات او تصمیم گرفت تا نامی مناسب برای آن انتخاب کند. او در کتاب خاطراتش - صحبتهایی درباره ایرلند – بیاد می آورد که وقتی با "پدر جان اومالی" - کشیشی که با معترضان همدل بود - مشورت میکند، پدر مقدس قدری تامل میکند و سپس میگوید: "چطور است که این عمل را بایکوت کردن بنامیم؟"
در کتاب " کاپیتان بایکوت و ایرلندیها"، جویس مارلو شرح میدهد که چگونه نهایتا از طرف انگلیس، یگانی متشکل از هزار سرباز به کمک آقای بایکوت فرستاده میشود. بهمراه آنها مقدار زیادی آذوقه هم ارسال شد. اما بعد از چند هفته کاشتن سبزیجات در زیر باران، سربازان هم نهایتا کاپیتان بایکوت را تنها گذاشتند و رفتند. سرانجام بایکوت به انگلیس فرار کرد و هرگز دیگر برنگشت. در همان ایام ایرلند استقلال خود را بدست آورد.
بدین ترتیب نام یک کارگزار گمنام در غرب ایرلند وارد واژه نامه های جهان گردید. بایکوت سیب و شراب شیلی در اعتراض به سرکوب حکومت کودتای نظامی دهه 70 در آن کشور، ضرر و زیان زیادی به رژیم ژنرال آگوستو پینوشه وارد کرد. اعتراض لهستانیها در برابر تحمیل حکومت نظامی کمونیستها در سال 1981 به شکل بایکوت اخبار تلویزیون ابراز شد. روسها و فرانسویها نیز هر یک لغتی را مشابه بایکوت در زبانشان وضع کردند. و تمامی اینها برخواسته از مشکلات و اعتراضات عده ای کشتکار شلغم در سال 1880 در ناحیه ای در ایرلند بود.

o(1) Steve Crawshaw & John Jackson (2010). Small acts of Resistance, how courage, tenacity and ingenuity can change the world?, Sterling Publishing, London.

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

کنشهای کوچک و مثال زدنی از ایستادگی مدنی (بخش نخست)

چگونه شجاعت، استمرار و ابتکار جهان را تغییر میدهد؟

دیباچه
همواره بر این باور بوده ام که همگی ما انسانها وقتی در جامعه ای زندگی میکنیم و از بسامان بودن آن بهره می بریم و از نابسامانیهایش صدمه میبینیم، برای کم کردن نابسامانیها و افزودن بر سامان جامعه مسئولییم. از اینرو هر یک از ما باید یک فرد مدنی باشد و در نتیجه در کوچکترین انتخابهایش مسئولانه رفتار کند تا که جامعه اش را جایی بهتر برای زیستن خودش، عزیزانش و اطرافیانش سازد. بسیار دیده ام که وقتی درباره جامعه و مسائل مرتبط با آن و وظیفه هر فرد در قبال آن سخن گفته میشود، بسیاری افراد میگویند که ما "سیاسی" نیستیم و در نتیجه این مسائل به ما مربوط نمیشود. متاسفانه درهم تنیده بودن هر امری با سیاست در ایران و از سوی دیگر عدم تعریف دقیق امر سیاسی باعث شده است که برچسب "سیاسی بودن"، بهانه ای برای شانه خالی کردن از کنشهای مسئولانه در زندگی روزمره گردد.
من در اینجا میخواهم با تعریف دو گونه کنش، آنها را از یکدیگر تفکیک کنم: کنش سیاسی و کنش مدنی. کنش و فعالیت سیاسی متعلق به گروه خاصی از افراد است که بدنبال بدست گرفتن قدرت در ساختار سیاسی یک کشور هستند. این کنش در ذات خود هیچ اشکالی ندارد و یقینا در هر جامعه ای نیاز است تا افراد خاصی که شایستگی و دانش لازم را دارند با استفاده از مکانیزمهای مشروع (تشکیل حزب، فعالیت سیاسی، مبارزه سیاسی یا انتخابات) برای در دست گرفتن اداره کشور تلاش کنند. پس کنش سیاسی را افراد خاصی مانند فعالان سیاسی و یا دانش آموختگان علوم سیاسی انجام میدهند.
اما کنش مدنی عملی است که هر شخص در اجتماع باید آنرا انجام دهد چرا که بر جامعه و زندگی روزمره افراد تاثیر میگذارد. این کنش بهیچ عنوان تنها وظیفه گروه و یا دسته خاصی – مانند کنش گران سیاسی – نیست بلکه هر شهروندی مسئول انجام آن است. احترام به حقوق دیگران، تمیز نگه داشتن محیط زیست، حساسیت و اعتراض به یک اقدام یا سیاست نادرست همگی جزو کنشهای مدنی بحساب می آیند. از همین روست که اعتراض به نقض حقوق شهروندی توسط یک حکومت، یک کنش سیاسی نیست بلکه یک کنش مدنی محسوب میشود چرا که شهروندان معترض، بدنبال کسب قدرت سیاسی نیستند، بلکه قصدشان کسب حقوق مدنی و شهروندی هم نوعشان – و یا بعبارتی خودشان – است. کسی که در اینگونه کنش اعتراضی-مدنی به بهانه "آدم سیاسی نبودن" شرکت نمیکند، در اصل از زیر مسئولیت مدنی خود شانه خالی میکند و در نهایت خودش متضرر میشود چرا که دیر یا زود نوبت به نقض حقوق شهروندی خودش میرسد. اگرچه در اینگونه موارد عمل کنشگران سیاسی و کنشگران مدنی همانندی و همپوشانی پیدا میکند، اما وجود کنشگران سیاسی نمیتواند مسئولیت شهروندان را در انجام کنش مدنی کمرنگ کند چرا که هدف و وظیفه این کنشگران متفاوت است.
بعد از این مقدمه، میخواهم بعنوان یک کنشگر مدنی که خواستار رعایت حقوق بشر و کسب حقوق شهروندی و مدنی در ایران هستم، مطالعه تجارب کنشگران مدنی در دیگر کشورها را با هموطنانم به اشتراک بگذارم. بدین منظور قصد دارم که در حد توان و دانشم با ترجمه داستانهایی واقعی از کنشهای مدنی در سراسر جهان، نشان دهم که چگونه میتوان امید را زنده نگه داشت و چگونه شجاعت، استمرار و ابتکار در مبارزه مدنی، با اقداماتی هر چند کوچک، به دستاوردهایی بزرگ می انجامد. این داستانها نشان میدهند که تغییر در وضع نابسامان موجود، ضرورتا نیازمند اقداماتی بزرگ و پیچیده نیست که توسط قهرمانان انجام میشود، بلکه تغییر نتیجه اراده و کنشهای مدنی افرادیست که اراده میکنند تا شهر و کشورشان را جایی برای یک زندگی شرافتمندانه سازند.

عمار ملکی، آبان 1389



پیشگفتار نویسندگان کتاب (1)
هر یک از ما تصاویری را بر صفحه تلویزیون بیاد می آوریم که نمایشگر پایان یک وضعیت اسفبار سیاسی در کشورهای دور و نزدیک بوده است: سقوط یک دیکتاتور، رقص و پایکوبی مردم در خیابانها، به زیر کشیدن مجسمه های دیکتاتور و برافراشتن پرچمی جدید و در این میان دوربینها لحظات این فراز و فرود را مخابره میکنند.
مشاهده این چنین لحظاتی اغلب مانند دیدن دقایق آخر یک فیلم میباشد. اما چه اقداماتی منجر به این لحظات خاطره انگیز شده است؟ چگونه این مردم در طول سالهای سخت و طاقت فرسا دوام آورده اند؟ چه چیز روحیه مبارزه و ایستادگی را در آنها زنده نگه داشته است؟
داستانهای پیش رو روایتی تحسین‎برانگیز از پشت صحنه این پیروزی هاست. داستانهای این مجموعه – که بعضی مشهور و بسیاری شان ناشناخته و نانوشته مانده اند – از چهارگوشه جهان گردآوری شده و روایت کننده کنشهای نوآورانه و الهام بخش مردمانی است که رژیمهای خشن و سرکوبگر را به چالش میکشند و در برابر تجاوز قدرت حاکمه ایستادگی میکنند.
ما راوی اقدامات کسانی هستیم که سکوت نکردند و با تلاش خویش نشان دادند که میتوان دیکتاتورها را به زیر کشید و قوانین ناعادلانه را تغییر داد و با عمل خود حس انسانیت را در دیگران زنده نگه داشت. هر یک از این داستانها نشان میدهد که زندگی شرافتمندانه و آزادانه، آرزویی عالمگیر است.
صفت "کوچک" برای این کنشها، واژه درخوری نیست چرا که خیلی از آنها به هیچ عنوان کوچک نیست و سرشار از شجاعتی شگفت آور است. مردم در این داستانها نشان میدهند که چگونه با وجود اینکه میدانند هزینه اعتراضشان میتواند ضرب و شتم، زندان و حتی مرگ باشد، اما در راه بدست آوردن حقوقشان ایستادگی میکنند. آنها مدعی هستند که هر کس دیگری نیز جای آنها بود همین اقدامات را میکرد. برای ما آنها نماد نیرومندی هستند که نشان دادند با حفظ روحیه مبارزه بر آنچه شکست ناپذیر و تغییرنیافتنی مینماید، میتوان پیروز شد.
انسانهای این داستانها نشان میدهند که آنچه "ناممکن" بنظر میرسد، میتواند "ممکن" باشد. بعضی از آنها به تغییری که برای آن مبارزه کردند، دست یافتند و برای بعضی دیگر تغییرات بزرگتری هنوز در راه است.

استیو کراشاو
جان جکسون
نیویورک، مارچ 2010

o(1) Steve Crawshaw & John Jackson (2010). Small acts of Resistance, how courage,tenacity and ingenuity can change the world?, Sterling Publishing, London.


کنشهای کوچک و مثال زدنی از ایستادگی مدنی (بخش یک)
نوشته: استیو کراشاو و جان جکسون، ترجمه: عمار ملکی

قدرت بیشمار بودن: وقتی کالسکه‎ها تانکها را شکست دادند

ظهور "جنبش مردمی اتحاد" که در سال 1980 بوسیله اعتصاب کارگران در کارگاه کشتی سازی گِدانسک و دیگر نواحی لهستان شکل گرفت، رژیم حاکم که از جنگ جهانی دوم بر کشور مسلط بود را به وحشت انداخت. در 13 دسامبر 1981 مقامات حکومت کمونیستی تانکها را به خیابانها آوردند تا که جنبش اتحاد را یکبار و برای همیشه متوقف سازند. صدها نفر بازداشت و دهها نفر کشته شدند.
علیرغم حضور تانکها و دستگیریها، لهستانی ها اعتراضاتی را علیه سرکوب جنبش اتحاد سازمان دادند که یکی از آنها تحریم اخبار دروغپردازانه تلویزیون دولتی بود. اما تحریم اخبار به خودی خود نمیتوانست موجب دردسری برای دولت باشد. همچنین امکان ارزیابی اینکه چه تعداد از مردم به این تحریم پیوسته اند وجود نداشت. اما در یکی از شهرهای کوچک مردم روشی برای نشان دادن اعتراض ابداع کردند.از ماه فوریه سال 1982 ساکنان شهر سوییدنیک در شرق لهستان هر روز عصر به پیاده روی میرفتند. همزمان با آغاز اخبار نیم ساعته بعد از ظهر، خیابانها سرشار از مردمی بود که به گپ زدن، راه رفتن و وقت گذرانی مشغول بودند. قبل از بیرون رفتن از خانه، بعضی از آنها تلویزیونهای خاموش را در پشت پنجره و رو به خیابان قرار میدادند. برخی دیگر حتی پا را فراتر گذاشته و تلویزیونهایشان را بر روی کالسکه و یا فرقان! گذاشته و آنها را برای هواخوری شبانه به بیرون میآوردند!!
یکی از طرفداران جنبش اتحاد بعدتر خاطرنشان میکرد که "اگر مقاومت توسط فعالیتهای زیرزمینی بود، امثال من و تو حضور نداشتیم اما وقتی کسی میبیند که همسایه هایش بهمراه تلویزیونشان برای پیاده روی به بیرون آمده اند، تو خود را بخشی از این جنبش میدانی. هدف دیکتاتور این است که ما را از هم جدا کند، اما اهالی شهر این فضا را شکستند و حس اعتماد به نفس پیدا کردند."
تاکتیک "هواخوری بردن تلویزیونها" به شهرهای دیگر هم کشیده شد و دولت را خشمگین کرد ولی مقامات حکومتی را از تلافی کردن عاجز ساخته بود. پیاده روی به هر حال در قوانین کیفری جرمی بحساب نمی آمد. نهایتا حکومت مقررات منع رفت و آمد را از ساعت 10 شب به ساعت 7 عصر تغییر داد تا مردم را مجبور سازد که در هنگام پخش اخبار ساعت 7:30 در خانه هایشان بمانند در غیر اینصورت خطر دستگیری و یا تیراندازی وجود داشت. شهروندان معترض در واکنش به این اقدام، ساعت پیاده روی خود را همزمان با نوبت قبلی اخبار در ساعت 5 عصر قرار دادند.
* * *
همانقدر که بسختی این امکان وجود داشت تا بتوان فهمید آیا لهستانی ها اخبار تلویزیون را نگاه میکنند یا نه (مگر آنکه همه مردم به پیاده روی میرفتند)، فهمیدن اینکه چه تعدادی از مردم به برنامه های رادیویی مخالفان دولت گوش میدهند نیز سخت بود. جنبش اتحاد برای این مساله راه حلی یافته بود.
رادیو جنبش، اخبار ممنوعه را برای افشای تبلیغات دروغین دولت پخش میکرد. اما هیچ کس نمیدانست چه تعداد از مردم به این گزارشات زیرزمینی گوش میدهند. نظرسنجی در آن شرایط تقریبا ناممکن بود. از اینرو دست‎اندرکاران رادیو به یک روش ابتکاری دست زدند. آنها از مخاطبانشان خواستند تا در یک ساعت معین از برنامه، چراغهای خانه هایشان را خاموش و روشن کنند. البته این اقدام قطعا خطر داشت چرا که اگر در آپارتمانی تنها یک خانه بود که چراغهایش خاموش و روشن میشد، این بهترین علامت برای پلیس بود تا بفهمد که در ان خانه یک معترض و نافرمان زندگی میکند.
کنستانتی گیبرت یکی از ناراضیانی بود که در زمان پخش اخبار رادیو جنبش، در خیابانی در پایتخت لهستان – ورشو- قدم میزد. درحالیکه در خیابان بود، ناگهان مشاهده کرد که چراغهای طبقه همکف یک آپارتمان شروع به چشمک زدن کرد. وقتی که سربلند کرد و به ساختمان نگاه کرد متوجه شد که چراغهای تمامی ساختمان در حال فلاش زدن است. او سپس به پشت سرش نظر انداخت و دید که آپارتمانها در سرتاسر خیابان مانند درختهای کریسمس یکی بعد از دیگری شروع به روشن و خاموش شدن کردند. گزارشهایی از آن شب رسید که این اتفاق در سراسر شهر مشاهده شده بود. گیبرت میگفت: "واقعا آن احساس سرافرازی، در تصور نمیگنجید". مقامات حکومت درمانده شدند، چرا که امکان دستگیری تمامی اهالی ورشو را نداشتند.
* * *
حتی در مراسمات بسیار تشریفاتی، طرفداران جنبش اتحاد، روشی را برای رسوا کردن حاکمان منفور لهستان پیدا میکردند. در سال 1984 رهبر اتحاد جماهیر شوروی - یوری آندروپوف - درگذشت.برنامه همیشگی تلویزیون لهستان برای پخش زنده مراسم دفن رهبر شوروی قطع شد تا که سخنرانی جانشین او - کنستانتین چرننکو - از بالای مقبره لنین در میدان سرخ مسکو پخش شود. اما سخنرانی رسمی بفاصله کوتاهی قطع شد و به جای سخنان کسالت آور چرننکو، بینندگان لهستانی ناگهان صدای دیگری را شنیدند که میگفت: " این برنامه تلویزیونی "رادیو اتحاد" است که مشاهده میکنید. خانمها و آقایان عصر بخیر...." بدنبال آن لیستی از فعالان زندانی و مطالبات مخالفان پخش گردید. ببیندگان لهستانی شادمان شدند و مقامات حکومت عصبانی. پلیس مخفی نتوانست خرابکاران را شناسایی کند و این فضاحت برای دولت باقی ماند.
کالسکه سوار کردن تلویزیونها، روشن و خاموش کردن چراغ خانه ها و قطع پخش مراسم خاکسپاری همگی شعله امید را در دل لهستانی ها زنده نگه داشت و دربردارنده احساس شورانگیزی برای سالهای آینده گردید. آن رژیم بظاهر استوار تنها چند سال بعد فرو پاشید.

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

یکرنگی

بر فراز قلعه ای در سرزمینی دور
رو به روی کوه
خیره بر یک جنگل انبوه
مانده ام حیران ز رفتار درختان:
از هجوم باد و بوران
هر یکی پیچد به خود از درد
گر چه رنگارنگ
- سرخ و سبز و زرد -
اما
دست در دستان هم، بازو به بازو ایستاده
بی تفاوت بر تفاوتها
هیچ رنگی از کنار دیگری بودن
ندارد ننگ

هایدلبرگ – آلمان – اکتبر 2010